بررسى ستيزه‏ هاى ديرين درباره تحريف قرآن (1)

پدیدآورحسین مدرسی طباطباییمحمدکاظم رحمتی

نشریهمجله هفت آسمان

شماره نشریه11

تاریخ انتشار1388/10/13

منبع مقاله

share 2387 بازدید
بررسى ستيزه‏ هاى ديرين درباره تحريف قرآن (1)

حسين مدرسى طباطبايى، محمدكاظم رحمتى
اشاره

مقاله حاضر تلاشى است‏براى نشان دادن جايگاه واقعى بحث تحريف قرآن در بين اماميه و چگونگى شكل‏گيرى اين نظر . نظر مؤلف مقاله اين است كه عقيده به تحريف قرآن اساسا در مجادلات بين شيعه و اهل‏سنت ريشه دارد . مهم‏ترين مسئله كلامى شيعه، بحث امامت‏بوده، كه مجادلات گوناگونى را بين اهل سنت و شيعه موجب شده است . در طى اين مناظرات، داستان تحريف قرآن شكل گرفته است . در آغاز، اين مسئله را متكلمان شيعى تنها در منازعات كلامى بين اهل سنت و شيعه به عنوان امرى جدلى درباره مشروعيت‏خلافت‏خلفاى نخستين برضد اهل‏سنت‏به كار برده‏اند . پس از آن، مؤلفان اماميه، بدون توجه به ماهيت جدلى و به علت‏خطا در فهم روايات، اين نظريه را عقيده‏اى شيعى تلقى و به كتب اماميه وارد كردند . از اين جهت، مقاله حاضر نگاه جديدى به اين مسئله دارد . با اين حال، نكاتى در مقاله وجود دارد كه نتيجه‏گيرى شخصى مؤلف است و چه بسا هفت آسمان يا خوانندگان محترم در اين نوع برداشت‏ها با ايشان همراى نباشند . اين فصل‏نامه آماده درج ديگر برداشت‏ها نيز هست .
در اين مقاله كوتاه مى‏كوشيم تا خاستگاه‏هاى مجادلات سنى - شيعى را درباره عدم زيادت و نقصان قرآن تبيين كنيم . بسط و توسعه اين منازعات در قرن‏هاى نخستين اسلامى نمونه جالبى است از اين مسئله كه چگونه نظريات در آغاز از طريق مجادلات فرقه‏اى و همچنين برخورد و ارتباط فرقه‏هاى مختلف مسلمان و مكاتب كلامى بسط و تحول يافته‏اند . با وجود بدگمانى شديد فرقه‏ها به يكديگر، عوامل متعددى دادوستد علمى بين فرقه‏هاى مختلف را تسهيل مى‏كرد . عامل بسيار مهم عبارت بود از گروهى از راويان حديث كه نزد فرقه‏هاى مختلف تردد مى‏كردند و بدين‏گونه بخشى از احاديث‏يك فرقه را به فرقه‏هاى ديگر مى‏آموختند . طبيعى بود كه اشتباه در نقل احاديث دو فرقه باعث‏شود كه مطالب فرقه‏اى را به فرقه‏اى ديگر نسبت دهند . اين امر در مورد تشيع كاملا درست است كه بسيارى از راويان حديث نزد مشايخ سنى و شيعى، سماع حديث مى‏كردند و بعدها بخشى از آنچه را شنيده بودند به اشتباه به گروه ديگر نسبت مى‏دادند . (2)
همچنين نخستين متكلمان شيعى در مجادله با سنيان، احاديثى را از مآخذ سنى نقل و با آنها برضد خود ايشان استدلال مى‏كردند (الزام الخصم بما الزم عليه نفسه .) اما از ميانه قرن سوم به بعد، رجال و محدثان شيعى اساسا اين مطالب را شيعى مى‏دانستند، زيرا تصور مى‏كردند كه هرچه صحابه ائمه و متكلمان قديمى شيعى حتى در مجادلاتشان گفته يا نوشته‏اند، ضرورتا ديدگاه‏ها و اخبار ائمه را نشان مى‏دهند . (3)
اين فرض موجب ورود مطالب نادرست‏به انديشه شيعى شد .
بسيارى از اين گفت‏وشنودهاى محدثان شيعى با اهل‏سنت درگذر زمان فراموش شده بودند . از اين جهت، روشن نبوده است كه آيا بسيارى از عقايدى كه بعدها ديدگاهى سنى يا شيعى قلمداد شده‏اند، در اصل، نظريات گروه‏هاى مختلف بوده است‏يا حداقل در دوران‏هاى نخستين، قبل از آن كه فرقه‏ها شكل نهايى خود را بيابند، در جريان‏هاى اصلى موجود در جامعه اسلامى مطرح بوده‏اند يا خير؟ مسئله عدم نقصان و زيادت مصحف عثمانى و مجادلات درباره آن مثال مهمى از اين پديده است . مسئله اصلى در اين منازعات اين بود كه آيا مصحف عثمانى تمام اجزاى قرآن را دربردارد يا اجزاى ديگرى نيز وجود دارد كه از مصحف عثمانى حذف شده‏اند . پس از اين، گفت‏وشنودهاى شيعى - سنى را در اين مسئله بررسى خواهيم كرد .
شواهدى در خود قرآن و نيز حديث وجود دارد كه نشان مى‏دهد پيامبر متن مكتوبى را در دوره حياتشان و به احتمال بيشتر در نخستين سال‏هاى حضورشان در مدينه تدوين كرده بودند . (4)
ايشان ظاهرا كار تدوين [قرآن] را تا پايان حياتشان ادامه دادند و به كاتبان وحى مى‏گفتند كه بخش‏هاى جديد وحى‏شده را در كجاى قرآن قرار دهند . (5)
همچنين شواهدى موجود است كه بخش‏هايى از مطالب وحيانى اوليه در قرآن موجود نيست . آيه‏اى در قرآن نبود بخشى از وحى را كه منسوخ گرديده يا به فراموشى سپرده شده است، تصديق مى‏كند . (6)
آيه ديگرى متضمن اين نكته است كه خدا آياتى را جانشين آيات ديگر كرده است . (7)
ظاهرا مسلمانان صدر اسلام آياتى را به ياد مى‏آورده‏اند كه در گذشته، از وحى بوده و در مصحف عثمانى يافت نمى‏شده است، گرچه آنان آگاه بودند آن بخش‏ها را پيامبر عمدا حذف كرده است، زيرا مسلمانان به آنها با عبارات «آنچه نسخ شده‏» (رفع)، «به فراموشى سپرده‏» (انسى) يا «از قلم افتاده‏» (سقط) اشاره كرده‏اند . (8)
مفهوم نسخ قرآن در آغاز، اشاره به اين اجزا دارد كه پيامبر آنها را جزء قرآن ثبت نكرده بود، (9) گرچه بعدها مفهوم نسخ در سنت‏سنيان بسط يافت و چندين گروه از نظرها را شامل شد . بيشتر موارد همراه با شواهدى در مصحف عثمانى موجود است، به جز يك نظر شاذ كه در وجود آيه‏اى منسوخ در قرآن ترديد كرده است . (10)
روايت‏سنى درباره جمع‏آورى قرآن با آنچه پيش‏تر آمد كاملا متفاوت است . اين روايت مدعى است كه قرآن تا پس از زمان وفات پيامبر در سال يازدهم هجرى در يك مجلد تدوين نشده بود . (11)
كاتبان وحى پس از آن كه پيامبر آيات قرآن را درمى‏يافت و بر آنان قرائت مى‏كرد، به سرعت مى‏نوشتند . برخى مومنان بخش‏هايى از وحى را حفظ مى‏كردند يا گاهى وحى را بر هر چيزى كه مى‏شد بر آن نوشت و در دسترس بود، ثبت مى‏كردند . برطبق نظر طرفداران اين قول، اين واقعيت كه قرآن به شكل يك كتاب تا وفات پيامبر تدوين نشده بود، كاملا منطقى است; چون تا وقتى كه پيامبر در قيد حيات بود، هميشه وحى ديگر و نيز نسخ برخى آيات انتظار مى‏رفت . هيچ شكل تدوين‏شده‏اى از اجزايى كه پيش‏تر وحى شده بود، نمى‏توانست تهيه گردد كه تمام متن قرآن را دربرگيرد . (12)
افراد متعددى بخش‏هاى زيادى از وحى را حفظ كرده بودند و در نمازهايشان مى‏خواندند و براى تعليم ديگران قرائت مى‏كردند . تا آن زمان كه پيامبر يگانه مرجع مؤمنان بود، هيچ نيازى به رجوع به كتاب يا متن فقهى نداشتند . همه اين ملاحظات بعد از وفات پيامبر تغيير كرد و در اوضاع و احوال جديد، جمع‏آورى قرآن الزامى شد . داستان گزارش شده در منابع سنى، از اين قرار است:
دو سال بعد از وفات پيامبر، مسلمانان در نبردهاى خونين با جامعه رقيب يمامه در صحراى عربى درگير بودند . بسيارى از حافظان (قاريان قرآن) زندگى‏شان را در اين زمان از دست دادند . (13)
بيم آن پيش آمده بود كه بخش عمده‏اى از قرآن به دليل وفات بسيارى از حافظان قرآن از دست‏برود . اين مسائل ابوبكر، نخستين جانشين پيامبر، را واداشت تا دستور جمع‏آورى قرآن را بدهد . براى انجام اين كار، از صحابه پيامبر و حافظان قرآن خواست هر بخشى از وحى را كه حفظ كرده يا به هر شكلى نوشته‏اند، بياورند . ابوبكر به عمر (كه جانشين او شد) و زيد بن ثابت (كاتب جوان وحى در زمان پيامبر) دستور داد تا در مدخل مسجد مدينه بنشينند و هر آيه يا بخشى از وحى را كه دست‏كم دو گواه شهادت دهند كه آن را از پيامبر شنيده‏اند، بنويسند . آنان نيز چنين كردند، جز در يك مورد خاص كه شهادت يك گواه پذيرفته شد . (14)
همه اجزا به اين شكل تدوين شد و بر روى اوراق كاغذى (15) يا پوست آهو ثبت گرديد; اما هنوز در يك مجلد (مابين الدفتين) تدوين نشده بود، علاوه بر آن كه اين اجزا براى همه جامعه اسلامى كه قرآن را تنها در شكل اجزاى پراكنده شخصى در دست داشتند، در دسترس نبود . اوراق نزد ابوبكر و عمر باقى ماند و بعد از مرگ عمر به دخترش حفصه رسيد . عثمان در دوره خلافتش اوراق را از حفصه گرفت و آنها را در يك مجلد تدوين كرد . او نسخه‏هاى چندى از آن را فراهم آورد و به بخش‏هاى مختلف جهان اسلام فرستاد، سپس دستور داد تا هر مجموعه ديگرى را از قرآن كه يافتند، بسوزانند . (16)
سراسر اين داستان تدوين قرآن را واقعيتى مسلم انگاشته‏اند . آن گونه كه خواهيم ديد، اين ديدگاه مبنايى‏شد براى نظر متاخرترى كه مدعى‏بود متن‏قرآن كامل نيست .
در احاديث اهل سنت روايات فراوانى هست دال بر از دست رفتن بخشى از وحى قبل از آن‏كه ابوبكر جمع‏آورى قرآن را آغاز كند . به عنوان مثال، روايت‏شده است كه عمر يك‏بار دنبال آيه‏اى خاص از قرآن مى‏گشت كه به شكل مبهمى آن را به ياد داشت . وى با ابراز تاسف عميقى به ياد مى‏آورد كه تنها شخصى كه آيه را ثبت كرده بود در جنگ يمامه كشته شده است . در نتيجه، آن آيه از دست رفته است . (17)
ظاهرا عمر آيه ديگرى از قرآن را نيز درباره مجازات رجم براى افراد مسن به خاطر مى‏آورده است; (18) اما او نتوانست معاصرانش را قانع كند كه آن آيه را به قرآن بيفزايند; زيرا هيچ‏كس ديگرى از نظر او حمايت نكرد، (19) زيرا كه مى‏بايست دو شاهد مى‏داشت تا مطلبش به عنوان بخشى از قرآن پذيرفته گردد، گرچه بعدها برخى ديگر از صحابه، از جمله عايشه، جوان‏ترين همسر پيامبر، آن آيه را به ياد آوردند . (20)
به عايشه نسبت داده‏اند كه گفته صحيفه‏اى داشته است كه دو آيه قرآن بر آن نوشته شده بود; يكى از آنها آيه رجم بود كه زير تخت‏خوابش بود و بعد از وفات پيامبر، زمانى كه اهل خانه مشغول تشييع جنازه پيامبر بودند، حيوانى اهلى [داجن (21) ] داخل خانه شده، صحيفه را مى‏خورد . (22)
همچنين عمر آيات ديگرى را به خاطر مى‏آورد كه به نظر او از قرآن حذف شده (سقط) (23) يا از بين رفته‏اند . يكى از آن آيات درباره وظيفه‏شناسى نسبت‏به والدين (24) و ديگرى درباره جهاد بوده است . (25)
سه تن از رجال متخصص قرآن يعنى زيد بن ثابت، عبدالله بن عباس و ابى بن كعب از مدعاى وى درباره اين دو آيه حمايت كردند . (26)
انس بن مالك آيه‏اى را به ياد مى‏آورد كه در ايامى كه برخى از مسلمانان در نبردى كشته شده بودند، نازل شد، اما بعدها حذف گرديد . (27)
عبدالله، فرزند عالم و دانشمند عمر، (28) همچنين فقهاى بعدى، (29) مدعى بودند كه بخشى از قرآن پيش از جمع‏آورى آن از بين رفته است .
اخبار مشابهى خصوصا درباره مصحف عثمانى ذكر شده است . اين اخبار حكايت از آن دارند كه بسيارى از صحابه برجسته بخش‏هايى از وحى را كه آنان خودشان از پيامبر يا به شكل ديگرى شنيده بودند، در مصحف عثمانى نمى‏يافتند . به عنوان مثال، ابى بن‏كعب سوره بينه را به شكلى كه ادعا مى‏كرد از پيامبر شنيده است مى‏خواند . اين سوره شامل دو آيه ديگر بود كه در مصحف عثمانى ثبت نشده بودند . (30)
همچنين نظر وى اين بود كه متن اصلى سوره احزاب فزون‏تر بوده است; وى آيه رجم را به ياد مى‏آورد كه از متن اصلى حذف شده بود . (31)
از مدعاى وى زيد بن ثابت (32) و عايشه (كه گفت: در دوره پيامبر اين سوره سه برابر اندازه فعلى بود، گرچه وقتى عثمان قرآن را جمع مى‏كرد، تنها همين بخشى را كه در مصحفش موجود است، يافت) (33) و حذيفة بن يمان (كه هفتاد آيه را يافت كه از مصحف عثمانى حذف شده بود، آياتى كه خودش پيش‏تر، در دوره حيات پيامبر مى‏خوانده است) (34) حمايت كردند . همچنين به نظر حذيفه، سوره برائت‏به شكل موجود در مصحف عثمانى تنها يا يك‏سوم (36) آن چيزى است كه در دوره پيامبر بود . مالك بن انس، محدث و فقيه برجسته قرن دوم و مؤسس مكتب فقهى مالكى، از همين نظر حمايت كرده است . (37)
همچنين رواياتى موجود است كه سوره حجر و نور اندازه متفاوتى داشته‏اند . (38)
ابوموسى اشعرى دو سوره طويل را به ياد مى‏آورد (كه از هر يك فقط يك آيه را به خاطر داشت)، كه وى نتوانسته بود آنها را در مصحف عثمانى بيابد . (39)
يكى از دو آيه‏اى كه او به ياد مى‏آورد، اين بود: «اگر فرزند آدم دو دره از طلا داشته باشد، در جست‏وجوى دره سوم خواهد بود» . همچنين از ديگر صحابه چون ابى بن‏كعب، (40) ابن مسعود (41) و ابن عباس (42) وجود اين آيه نقل شده است . مسلمة بن مخلد انصارى دو آيه ديگر را نيز ذكر كرده است كه از مصحف عثمانى حذف شده بودند . (43)
عايشه فراتر رفته و آيه سومى را نيز ذكر كرده است . (44)
دو سوره كوتاه، مشهور به حفد و خلع، در مصحف ابى بن كعب، (45) ابن‏عباس و ابوموسى و ديگر صحابه (48) آشنا بود، گرچه هيچ اثرى از اين دو در مصحف متداول يافت نمى‏شود . در مصحف ابن‏مسعود سوره حمد و سوره‏هاى فلق و انشقاق نبوده است، (49) گرچه در اين مصحف، كلماتى اضافى و عباراتى بود كه در مصحف عثمانى حذف شده بود . (50)
همچنين او و بسيارى از صحابه ديگر آياتى را در مصحف‏هايشان ثبت كرده‏اند كه با مصحف عثمانى تفاوت داشته است . (51) به همين‏گونه، اخبار فراوانى روايت‏شده است كه على (ع)، بعداز وفات پيامبر، تمام بخش‏هاى قرآن را گردآورد (52) و آن را برصحابه پيامبر عرضه كرد، اما آنان آن را رد كردند و وى مجبور شد مصحفش را به خانه برگرداند; (53) اين اخبار متضمن اين‏نكته‏اند كه تفاوت‏هاى چشم‏گيرى بين مصحف‏هاى مختلف قرآن وجود داشته است .
عموما در سنت اسلامى - كه مبتنى بر حافظه جمعى نسل‏هاى نخست مسلمانان و صرفا برخى اخبار واحد است - اين مطلب پذيرفته شده است كه مصحف رسمى قرآن را عثمان نشر داد و همو ديگر قرائت‏هاى قرآن را تحريم كرد . مسلما تفاوت‏هايى بين مصحف عثمانى و ديگر مصحف‏هاى قديمى بوده، همان‏طور كه بين خود مصحف‏ها نيز تفاوت‏هايى بوده است . سواى مسائل ديگر، اين تفاوت‏ها بود كه ضرورت تدوين مصحف عثمانى و متن مورد پذيرش همگان را پديد آورد .
مى‏توان پذيرفت كه افرادى مرتبط و نزديك با پيامبر، خصوصا آنانى كه در مكه در سال‏هاى اوليه به ايشان پيوسته بودند، هنوز اجزايى از وحى را به ياد داشته‏اند كه پيامبر آنها را از قرآن ندانسته بودند . همچنين احتمال مى‏رود كه مصحف على (ع)، كه يكى از كامل‏ترين و معتبرترين (موثق‏ترين) مصحف‏ها بوده، به عنوان مصحف رسمى به عثمان پيشنهاد شده باشد، اما او آن را رد كرده و ترجيح داده است، اجزاى همه مصحف‏هاى موجود را جمع‏آورى و تدوين كند . اين امر موجب گرديد كه على (ع) نيز از ارائه مصحفش براى تدوين مصحف عثمانى خوددارى كند . روايت‏شده است كه عبدالله بن مسعود صحابى نيز از جريان تدوين كناره گرفت و از ارائه مصحف خويش خوددارى كرد . (54) روايت پيش‏گفته درباره تدوين نخستين مصحف قرآن از جهات ديگرى ابهام دارد . (55)
اين خبر على‏رغم اهميتش در هيچ‏يك از كتاب‏هاى فقهاى قرن دوم و اوايل قرن سوم هجرى يافت نمى‏شود . (56) ظاهرا برخى جزئيات داستان بعد از زمانى شكل گرفته كه عثمان دستور تدوين مصحفى را داده است . (57) اخبار چندى به صراحت گوياى اين است كه قبل از زمان عثمان هيچ تلاشى براى جمع‏آورى قرآن انجام نشده است (58) اين مطلب را ظاهرا خبر دال بر تدوين و گردآورى قرآن توسط عثمان تاييد مى‏كند . (59) صورت‏هاى ديگر داستان از تناقضات مهمى درباره برخى از جزئيات مهم پرده برمى‏دارد; نام صحابى‏اى كه به تنهايى شهادت داد و شهادتش پذيرفته شد (60) و آيات خاص مورد بحث (61) متفاوت‏اند . همچنين اين روايات متناقض نقشى را به زيد بن ثابت در جريان تدوين قرآن نسبت مى‏دهند . (62) افزودن داستان پذيرش شهادت يك نفر با ذكر داستان آشنا و متداول درباره خزيمه ذوشهادتين، كه گفته شده پيامبر شهادت او را معادل گواه دو نفر مى‏دانست، تلاش روشنى است‏براى مقبول‏تر كردن داستان . (63) در نقل متفاوت اين داستان، كه در آن گواه را فردى مجهول از انصار دانسته‏اند، گفته‏اند عمر شهادت او را بر اين اساس پذيرفت كه فحواى آيه‏اى كه او عرضه داشته بود، بنا به نظر عمر صحيح بوده است، زيرا پيامبر را با صفاتى توصيف مى‏كرد كه در ايشان بود . (64) در روايات ديگرى گفته شده است كه آيه يا آيات ديگرى نيز پذيرفته شده بودند، زيرا عمر، (65) عثمان (66) يا زيد (67) خودشان شهادت داده بودند كه اين آيات را از پيامبر شنيده‏اند . خليفه معمولا دستور مى‏داد، شهادت هر كسى پذيرفته گردد، مشروط به اين كه فرد سوگند ياد كند آيه‏اى را كه براى تدوين عرضه داشته، از پيامبر شنيده است . (68) با اين حال، داستان با اخبار فراوان و بى‏شمارى كه مى‏گويد (69) شمارى از صحابه، به ويژه على و عبدالله بن مسعود و ابى بن كعب، قرآن را در ايام پيامبر تدوين كرده‏اند، تعارض دارد . (70) افزون بر اين، ظاهرا جعل اين داستان تلاش آشكار و مشكوكى بوده است تا به واسطه تدوين قرآن (متن رسمى اسلامى) و با بركنار كردن على از اين جريان‏ها، به نحوى وجهه‏اى براى سه خليفه اول فراهم آورد .
چون اين نكته اخير با اخبار پيش‏گفته درباره تدوين قرآن بعد از وفات پيامبر به دست على (ع) تطبيق داده شود، ممكن است موجب روشن شدن خاستگاه‏هاى داستان گردد . با در نظر گرفتن برخى مباحث‏سياسى صدر اسلام و مباحث جدلى - منازعه‏اى بعدى در درون جامعه اسلامى، مى‏توان از وجود جريان چندمرحله‏اى شكل‏گيرى آن سخن گفت . ظاهرا شايعه بسيار متداولى در سده اول هجرى وجود داشته است، مبنى بر اين كه على (ع) بعد از وفات پيامبر در انجمن عامى كه در آن، ابوبكر به جانشينى پيامبر انتخاب گرديد، حضور نداشته و بعدها با ابوبكر بيعت كرده است . از ايام گذشته، هواخواهان على (ع) اين تاخير در بيعت را بازتابى از راضى نبودن على (ع) از انتخاب ابوبكر تاويل كرده‏اند . چنين استدلالى به‏كار رفته است تا اساسى باشد براى حمله به اجماع ادعايى صحابه كه طرفداران خلفا به عنوان اساس مشروعيت جانشينى ابوبكر بدان استناد كرده‏اند . محتمل است كه اين نظر در دوران‏هاى بسيار كهن ظاهر شده باشد، شايد قبل از سقوط امويان در اوايل قرن دوم، زمانى كه منازعات فرقه‏اى در جامعه اسلامى ظاهر شده بود . (71) با سقوط امويان ممكن نبود كه موضع على (ع) براى مدت زمان بيشترى ناديده انگاشته شود و مى‏بايست پاسخى بدان داده مى‏شد . بسيارى از روايات در توضيح اين كه چرا على (ع) در بيعت‏با ابوبكر حضور نداشته است، گفته‏اند على (ع) بعد از وفات پيامبر براى تدوين قرآن از زندگى اجتماعى كناره گرفت . (72) بنابراين، كاملا محتمل است (73) كه اين اخبار به عنوان پيش‏زمينه‏هايى در حمايت از وجود چنين نظرى جعل شده باشد، (74) به عنوان استدلالى از سوى اهل‏سنت كه تاخير على (ع) به علت عدم رضايتش نبوده است . در عوض، نقل است كه چون ابوبكر از على (ع) پرسيد: «چرا بيعت نمى‏كنى، آيا از انتخاب من ناراضى هستى؟» على در پاسخ گفت كه سوگند ياد كرده‏ام ردا بر تن نكنم جز براى حضور در نماز جماعت تا زمانى كه همه اجزاى قرآن را گردآورى كنم . (75)
با اين همه، اين داستان مشكلات ديگرى براى حاميان خلفا به وجود آورد، زيرا فضيلت ديگرى بر فضايل على مى‏افزود، كه شيعيان آن را شاهدى بر درستى ادعاى خلافتش مى‏گرفتند . علاوه بر همه فضايل، على (ع) در اين زمان فردى بود كه امر مهم تدوين قرآن را بعد از وفات پيامبر برعهده داشت . (76) اين مسئله حربه بالقوه‏اى در دست هواداران على (ع) در منازعات فرقه‏اى بود . ممكن است كه پيروان على پيش‏تر، از اين داستان براى رد استدلال‏هاى عثمانيه در اين باره كه عثمان قرآن را گردآورى كرد، استفاده كرده باشند . چنين استدلالى براى عثمانيه چالش جديدى پديد آورد، و همانند موارد بسيار ديگرى كه درصدد تضعيف دعاوى شيعه بر افضل بودن على (ع) و اهل بيت پيامبر برآمده بودند، به جعل حديث پرداختند . برخى از مثال‏ها در ذيل آمده است: (77)
1 . در اخبار فراوانى آمده است كه پيامبر آن‏گاه كه بين پيروانش پيمان برادرى مى‏بست، (78) على را به برادرى خود برگزيد . (79) روايات متضادى اين شان را براى ابوبكر قائل شده‏اند . (80) اما اين مورد وفاق است كه پيامبر بين ابوبكر و عمر عقد برادرى بست . (81) در اخبار فراوان ديگرى نقل شده است كه پيامبر فرمود اگر من بخواهم دوستى برگزينم ابوبكر را برمى‏گزينم . (82) به نظر مى‏رسد اين اخبار براى مقابله با اين مدعا كه پيامبر على را به برادرى برگزيد، جعل شده باشند .
2 . پيروان على ايشان را برترين صحابى پيامبر مى‏دانند . به واقع، از شواهد بسيارى در تاريخ حيات پيامبر برمى‏آيد كه على يكى از برجسته‏ترين صحابه بوده است، اما در خبرهايى كه داراى گرايش عثمانى‏اند تاكيد شده است كه در زمان حيات پيامبر، تنها ابوبكر، عمر و عثمان افراد برجسته‏اى بودند و ساير صحابه هيچ تفاوتى در شان و منزلت نداشتند . (83)
3 . در خبر متواترى از پيامبر نقل شده است كه ايشان دو نوه خود حسن و حسين، فرزندان فاطمه (س)، را سرور جوانان بهشت‏خوانده‏اند . (84) در خبر ديگرى از پيامبر تعبير مشابهى درباره على (ع) به كار رفته است . (85) خبرى در مقابل، ابوبكر و عمر را سرور افراد ميان‏سال بهشت معرفى مى‏كند . (86)
4 . در نقل بسيار متداولى به پيامبر منسوب است كه گفته‏اند من شهر علمم و على باب آن است . (87) خبرى در مقابل، ابوبكر را اساس شهر، عمر را ديوار و عثمان را سقف شهر علم مى‏نامد . (88)
5 . روايت‏شده است كه در سال‏هاى نخست اقامت پيامبر در مدينه، صحابه براى اين‏كه راحت‏تر در نماز جماعت پيامبر حاضر شوند، خانه‏هايشان را در اطراف مسجد پيامبر ساختند و درهاى خروجى خانه‏هايشان را به مسجد گشودند . بر اساس نقل متواترى، پيامبر بعدها دستور داد كه همه درها بسته گردد، جز در خانه على (ع) كه درواقع درى بود كه به خانه دختر پيامبر منتهى مى‏شد . (89) از اين‏رو، اين استثنا در مقام بيان فضيلت‏يا جايگاهى خاص براى على نيست; با وجود اين، در روايت متضادى گفته شده كه اين در خانه ابوبكر بود كه مستثنا شد . (90)
6 . همگان به اتفاق پذيرفته‏اند كه در مراسم مباهله كه در اواخر حيات پيامبر بين ايشان و مسيحيان نجران رخ داد، (91) ايشان همراه با اهل بيتشان، يعنى على و فاطمه و دو پسرشان، حضور يافتند . (92) پيامبر در اين مسئله از سنت موجود در رسوم جامعه عربى در نفرين دوطرفه (مباهله) كه مستلزم حضور هر گروه همراه با اهل‏بيتش بود، پيروى كرد . با وجود اين، در روايت متضادى گفته شده كه پيامبر در مباهله با ابوبكر، عمر و عثمان و خانواده‏هاى آنها حضور يافت . (93)
7 . در خبر متواترى گفته شده است كه پيامبر فاطمه و على و دو فرزندشان را اهل بيت‏خود خواند . (94) اين تعريف را تقريبا همه رجال قديمى مسلمان پذيرفته‏اند . (95) با اين حال، در خبرى با گرايش آشكار عثمانى گفته شده كه پيامبر گفته است على و حسن و حسين و فاطمه اهل بيت من هستند و ابوبكر، عمر، عثمان و عايشه اهل‏بيت‏خدا . (96) مى‏توان با اطمينان تصور كرد كه چنين شيوه‏اى در جعل حديث در اخبارى كه درباره تدوين قرآن به دست على (ع) است نيز دنبال شده و داستان مورد نظر (تدوين قرآن توسط عثمان) بخشى از مجادله‏اى است كه برضد شيعه جعل شده است . به نظر مى‏رسد فرآيند اين جعل با اظهار اين مطلب كه به جز عثمان هيچ‏يك از صحابه قرآن را جمع‏آورى نكردند (97) آغاز شده باشد . برخى با تاكيد بيشترى گفته‏اند على (ع) پيش از آن‏كه قرآن را گردآورد، در گذشت . (98) (به واقع، نه تنها على شاهد تدوين قرآن بود، كه او تا سال‏هاى بعد از تدوين مصحف رسمى نيز زنده بود) . در خبر ديگرى گفته شده است كه نخستين شخصى كه قرآن را تدوين كرد، سالم غلام ابوحذيفه بود . وى بعد از وفات پيامبر سوگند ياد كرد كه ردايش را نپوشد تا آن زمان كه قرآن را جمع‏آورى كند . (99) اين گفته در اخبار ديگر منسوب به على (ع) است . سالم را از كسانى شمرده‏اند كه جانشان را در نبرد يمامه از دست دادند . (100) اخبار ديگرى به‏صراحت، نخستين كسى را كه قرآن را جمع‏آورى كرد، ابوبكر دانسته‏اند . (101) استفاده از عقيده رايج ميان مسلمانان كه تدوين مصحف رسمى را عثمان انجام داد، و زيد بن ثابت هماهنگ‏كننده اين امر بود، با افزودن نقش ابوبكر در تدوين قرآن پروبالى گرفت و به آن‏جا منتهى شد كه پيش‏تر اشاره كرديم . در اين روند، نقشى براى عمر نيز در نظر گرفته شد .
شايعات قديمى مبنى بر اين‏كه برخى از صحابه بخش‏هايى از وحى را به ياد مى‏آوردند كه در مصحف عثمانى يافت نمى‏شد، محتملا از ذهن‏ها محو شده و توجهات به مصحف عثمانى معطوف گرديده بود، حتى قبل از آن‏كه داستانى كه پيش‏تر ذكر شد، ساخته شود . با تثبيت اين نظر كه هيچ متن كاملى از قرآن در زمان وفات پيامبر وجود نداشته است، ممكن بود وثاقت قرآن به عنوان متن مقدس اسلامى كه مسلمانان با هر گرايشى و از هر فرقه‏اى آن را مى‏پذيرفتند، مورد تحدى قرار گيرد . با وجود چنين مشكلاتى، داستان‏هايى در بين اهل‏سنت رواج يافت (102) و آنها را بسيارى از راويان ثقه روايت كردند . در طول زمان مطالبى درباره قول به نقصان‏ها و تغييرها در قرآن تا بدان حد زياد شد كه به شكل تك‏نگارى‏هاى گسترده‏اى در ادبيات اهل سنت تجلى يافت . (103) بنابراين، اين نظر كه مصحف عثمانى ناقص است، نتيجه منطقى روايتى است كه به احتمال زياد در مقام تلاشى فرقه‏اى از سوى سنيان جعل شد و بنابراين در ابتدا مفهومى كاملا سنى داشت . (104) جنبه‏هايى از اين نظر مثل اين ادعا كه مطالب غيرقرآنى به مصحف عبدالله بن مسعود افزوده شده بود (105) حمايت هيچ‏يك از فرقه‏هاى اسلامى را به دنبال نداشت . (106) نظر قائل به وجود اجزاى غير قرآنى زمينه‏اى براى گروه كوچك خارجى‏مذهب ميسونيه فراهم آورد كه ادعا كند سوره يوسف جزئى از قرآن نيست . (107)
نهايتا اين تلاش منتهى به بروز مشكلاتى براى اهل سنت‏شد و مخالفانشان در منازعات جدلى، استدلال تازه‏اى برضد ايشان مبنى بر تغيير در مصحف عثمانى يافتند . اين مسئله در مورد شيعه كاملا درست است كه ترديدهايى درباره شرايطى كه مصحف عثمانى رواج يافت، داشته است و اين‏كه ممكن است تصرفات چندى در گردآورى قرآن به‏دست كسانى كه مسئول تدوين بوده‏اند، رخ داده باشد . در مواجهه با اين تحدى، فقهاى سنى بعدها به دورى گزيدن از نقل اين اخبار روآوردند و در عوض بر عدم تحريف قرآن تاكيد كردند . آنان بعدها نقل و ارجاع به اين اخبار قديمى را ممنوع كردند، حتى اگر سلسله روات ثقه خودشان آنها را نقل كرده بودند . (108)
بنابراين، عقيده به تحريف قرآن كه در بين جامعه اهل سنت‏شكل گرفته بود، به تدريج‏به صورت ادعايى بى‏اساس و ضد سنى تبديل شد . با وجود اين، اهل سنت نمى‏توانستند از همه احاديث اين‏گونه چشم‏پوشى كنند، زيرا بسيارى از آنها را سلسله راويان ثقه و مقبول نقل كرده بودند . سنيان تقسيم‏بندى جديدى را از نسخ به منظور توجيه عدم وجود مطالب حذف شده از مصحف عثمانى ارائه كردند . اين نظر بيانگر اين بود كه با وجودى كه خود آيه حذف شده است، هنوز مردم آن را به خاطر دارند . (109) اين نظر تا زمان حاضر، صحيح تلقى مى‏شود . (110)
در انديشه تشيع، بنياد ايمان بر ولايت ائمه و خاندان پيامبر است (عترت يا اهل بيت .) ولايت مهم‏ترين عنصر و برترين جزء شريعت است . (111) شيعيان نخستين به تقواى بى‏مانند على (ع)، فاضل‏ترين جانشين پيامبر، و پس از وى ائمه كه از نسل اويند به مثابه حاكمان حقيقى زمانشان اعتقاد داشته‏اند، گرچه قرآن اشاره صريح و بى‏ابهامى به هيچ‏يك از اين موارد ندارد . در حقيقت، ستيزه‏گران فرقه‏اى قديمى مكرر اين سؤال را بيان كرده‏اند: اگر على و اولادش واقعا داراى اهميت اساسى بودند، چرا اسم آنان و موقعيت‏هاى دينى‏شان به صراحت در قرآن ذكر نشده است؟ (112) در برخى اخبار سنى درباره تدوين قرآن اشاره شده است كه روايت قديمى مصحف عبارت‏هايى داشته است كه نام على (ع) و جايگاه مهم اهل بيت پيامبر كه در مصحف عثمانى حذف شده‏اند، در آن وجود داشته است . مى‏توان به موارد ذيل اشاره كرد:
1 . سوره مائده، آيه 67: «اى پيامبر آنچه از سوى پروردگارت بر تو وحى گرديد، بر مردم بخوان و اگر چنين نكنى رسالت‏خود را به اتمام نرسانده‏اى و خداوند تو را از شر مردمان در امان مى‏دارد» . روايات سنى (113) و شيعى اشاره دارند كه اين آيه در آخرين حج پيامبر در سال دهم هجرى و در مكه در بيان فضيلت‏خاص على (ع) وحى شد و پيامبر متعاقب نزول آن، على (ع) را مولاى مسلمانان اعلام كرد .(البته در اين كه كلمه «مولا» در اين عبارت به چه معناست، اختلاف وجود دارد) . با وجود اين، نام على (ع) در آن آيه يا در هيچ جاى ديگر قرآن ذكر نشده است . با اين حال، در روايتى سنى گفته شده: در مصحف ابن‏مسعود نام على (ع) به صراحت در اين آيه ذكر شده است . وى آيه را اين گونه قرائت مى‏كرده است: «اى پيامبر، بيان نما آنچه بر تو از سوى پروردگارت فرستاده شده است كه على ولى مومنان است .» (114)
2 . سوره آل‏عمران، آيه 33: «خداوند آدم و نوح و اهل بيت ابراهيم و اهل‏بيت عمران را بر همه جهانيان برگزيد» . در مصحف ابن‏مسعود اين فهرست‏شامل اهل‏بيت پيامبر نيز مى‏شده است . (115)
3 . سوره واقعه، آيه 10- 12: «و سبقت‏جويان بر پذيرش ايمان، فراتر از ديگر ايمان‏آورندگان هستند . آنان به بهشت نيز نزديك‏ترند» . سوره مومنون، آيه 8- 11: «آنان كه ايمان و امانت‏هايشان را حفظ كردند و نماز به جا آوردند، آنان وارثان بهشت‏اند كه تا ابد در آن خواهند بود» . در مصحف ابن‏مسعود و ابى بن كعب و ربيع بن خثيم عبارت متفاوتى وجود داشته است كه اجزاى اين دو آيه را به هم وصل مى‏كرده است: «و پيشگامان در ايمان آوردن به پيامبر، على و اولاد وى هستند، كسانى كه خداوند آنان را از ميان صحابه پيامبر برگزيد و آنها را بر ديگران مولا نمود; آنانى كه پيروز خواهند بود و بهشت ابدى را به ارث خواهند برد» . (116)
4 . سوره فرقان، آيه يكم: «بركت از آن كسى است كه قرآن
ا بر بندگانش فرستاد تا از بهر بندگانش بيم‏دهنده باشد» . در مصحف ابى بن كعب، آيه با اضافاتى اين گونه بوده است: «بركت تنها از آن كسى است كه قرآن را بر پيامبر و اهل بيتش فرو فرستاد كه دانش فهم كتاب را به ارث برده‏اند; همانا آنان بيم‏دهندگانى براى عالميان‏اند» . (117)
5 . سوره نور، آيه 35: «خداوند نور آسمان و زمين است . مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آن، چراغى پرفروغ باشد; آن چراغ در حبابى قرار گيرد، حبابى شفاف و درخشنده همچون يك ستاره فروزان; اين چراغ با روغنى افروخته مى‏شود كه از درخت پر بركت زيتون گرفته شده است‏» . در مصحف ابن‏مسعود بيان متفاوتى در اين مورد ثبت‏شده است كه: «نور كسانى كه به او ايمان آوردند و اهل بيت پيامبرش را دوست دارند همانند چراغى است . . .» (118)
همچنين گفته‏اند كه ذكر و ياد على (ع) و اهل‏بيت پيامبر در مصحف‏هاى قديمى در عبارت‏هاى ديگرى از قرآن ذكر شده است . به عنوان مثال، در مصحف ابن‏مسعود در آيه 25 سوره احزاب، (119) آيه 56 سوره احزاب (120) (مورد دوم در مصحف معاذ بن جبل نيز وجود داشته است)، (121) آيات 22 و 23 سوره شورا، (122) آيه هشتم سوره حشر، (123) آيه 14 سوره صف (بر طبق قرائت ربيع بن خثيم (124) )، آيه 26 سوره مدثر، (125) و آيه چهارم سوره قدر نام على (ع) ذكر شده است . (126) چنين اخبارى براى متكلمان قديمى شيعه سلاح آماده‏اى براى مسكوت كردن مخالفانشان شد تا استدلال كنند اگر متن قرآن تبديل نشده بود، مردم به روشنى مى‏توانستند در قرآن، برهان‏هايى دال بر حق اهل‏بيت پيامبر را ببينند . (127) اشاره به قرائت‏هاى مختلف سنيان مكرر در منازعات فرقه‏اى بين سنيان و شيعيان ظاهر مى‏گردد .
در روايات سنيان درباره تدوين قرآن ادعا مى‏شود كه بخشى از قرآن به دليل مرگ حافظان آنها از دست رفت‏يا حيوانى اهلى صحيفه كاغذى را كه بر روى آن آيات قرآن نوشته شده بود، خورد . ادعاى سنيان درباره اندازه اصلى برخى سوره‏ها در كتاب سليم بن قيس (اثرى اصالتا شيعى از قرن دوم) در منازعه جدلى برضد سه خليفه نخست ذكر شده است . (128)
دو تن از مشهورترين متكلمان شيعى اواخر قرن دوم هشام بن حكم (129) و هشام بن سالم (130) ظاهرا از اين ديدگاه سنى درباره تحريف قرآن، در منازعات فرقه‏اى‏شان استفاده كرده‏اند . گفته شده ابوعيسى وراق (م‏247ه/62- 861م) متكلم مجادله‏گر با گرايش‏هاى شيعى كتابى با عنوان الحكم على سورة «لم يكن‏» نوشته است . (131) عنوان اين كتاب دلالت دارد كه مؤلف برضد سنيان (132) درباره حذف‏هايى از سوره بينه از روايات خودشان استفاده كرده، كه برخى معتقد بودند شامل اخبارى برضد برخى از اشراف قريش بوده است . (133) محتملا برخى مجادله‏گران شيعى به اين اخبار استناد كرده‏اند تا ثابت كنند كه اين سوره شامل برخى از صحابه نيز مى‏شده است . فضل بن شاذان نيشابورى (م 260ه/873م) بخش مفصلى از كتاب الايضاح را به حمله بر حشويه (اهل حديث) از اهل سنت‏به سبب نقل اين نوع روايات كه وثاقت و اعتبار قرآن را زير سؤال مى‏برد، اختصاص داده است . (134) همچنين او اساس استدلال‏هاى حشويه را بر آنچه معتقدند سنت پيامبر است، با اين پرسش مورد تحدى قرار مى‏دهد: «آيا اين بدان معنا است كه شما بخش اعظمى از قرآن را از دست داده‏ايد، در حالى كه معتقديد سنت [روايات پيامبر ] را حفظ كرده‏ايد؟» (135)
بايد اشاره كرد كه تا نيمه نخست قرن سوم نظريات و اخبارى چون رواياتى كه محدثان اهل‏سنت نقل و تاييد مى‏كردند، هيچ جايى در جريان عمده تشيع نيافته بود . مدرك مشابهى را مى‏توان از گفته حارث بن اسد محاسبى (م‏243ه/8- 857م) در مورد شيعيان زمانش استنباط كرد . محاسبى مى‏گويد: «شيعيان بر عثمان به دليل سوزاندن مصاحف و بخش‏هايى از قرآن جز مصحفى كه خود تدوين كرده بود، ايراد مى‏گيرند» . (136) بر اساس نقل محاسبى، شيعيان براساس مبانى فقهى از عثمان خرده مى‏گرفتند كه سوزاندن قرآن بدعتى ناروا و مستلزم بى‏احترامى به وحى مكتوب بوده است . (137) اين نظر با اين عقيده فقهى شيعى تاييد مى‏شود كه اجزايى از قرآن كه ديگر نمى‏توان از آن استفاده كرد، بايد دفن گردد يا با آب شسته شود، اما سوزانده نشود . نظر پنهان‏شده پشت اين عقيده آشكارا مبتنى بر ارتباط بين آتش و گناه و اشاره به اين است كه به آتش انداختن قرآن گناه است و بر ناروايى سوزاندن كتاب با آتش دلالت دارد و اين‏كه قرآن را بايد از سوزاندن دور داشت . (138)
محاسبى اشاره‏اى به حمايت‏شيعيان از نظر حذف و تبديل در متن قرآن ندارد . موضع جاحظ متكلم در اين مسئله همانند روايت محاسبى صوفى است; وى شيعيان زمانش را متهم مى‏كند كه از اين نظر طرفدارى مى‏كنند . (139) اين نقل‏ها متضمن اين نكته‏اند كه در آثار قرون سوم هنوز مسئله تحريف قرآن موضوعى جدلى و مورد اشاره متكلمان شيعه بوده است و بخشى از جامعه شيعى كه جاحظ متكلم با آنان تماس داشته، آن را در منازعات بين فرقه‏اى با معتزله به عنوان تمهيدى در مقام جدل با معتزله طرح مى‏كرده است، اما عقيده تمام جامعه شيعى نبوده است تا محاسبى بتواند به آن اشاره كند .
ائمه و فقهاى شيعه در قرن دوم عقيده‏اى را كه متضمن تبديل متن قرآن بود، رد كردند . اين نكته به خوبى با اين واقعيت مدلل مى‏گردد كه در فهرست طويل شكوه‏هايشان برضد سه خليفه، به هيچ‏وجه اتهام دست‏بردن به متن قرآن بيان نشده است . (140) شكوه آنان بيشتر اين بود كه خلفا و پيراوانشان متن قرآن را حفظ، اما معناى آن را تحريف كردند . (141) تلاش ائمه براى جلوگيرى از مشكلاتى بود كه ممكن بود به واسطه روايات سنى كه پيش‏تر بدان‏ها اشاره شد، پديد آيد . به عنوان مثال، آنان در برخى موارد، روايات را به گونه‏اى تاويل مى‏كردند كه وثاقت مصحف عثمانى را تاييد مى‏كرد . به عنوان مثال، نقلى از امام على (ع) گوياى اين نكته است كه بخشى از قرآن درباره اهل بيت پيامبر سخن مى‏گويد و بخش ديگر درباره دشمنانشان . (142) اين دو دسته‏بندى درباره مصحف عثمانى ممكن بود اين ترديد را پديد آورد كه بخش‏هايى از قرآن محتملا به دلايل سياسى از متن حذف شده باشد، گرچه در حديثى از ائمه، تفسير مخالفى از گفته على (ع) بيان مى‏شود . بر اساس اين تفسير، هر آيه‏اى در قرآن، كه درباره خوبى‏ها است، به اهل‏بيت پيامبر، و هر آيه‏اى كه ناظر به شر است، به دشمنان اهل‏بيت اشاره دارد . (143) در احاديث ديگرى از ائمه، اين مدعا كه در روايات قديمى سنيان مطرح شده كه نام على (ع) و اهل بيت پيامبر اساسا در آيات گوناگون وجود داشته است، رد مى‏شود . بر اساس اين روايات، على و اهل‏بيت‏سبب نزول برخى از آيات بوده‏اند . (144)
قرائت ابن‏مسعود را ائمه رد كرده‏اند، (145) قرائتى كه در برخى موارد از اساس با مصحف عثمانى تفاوت مى‏كرد . اخبار بى‏شمارى كه از ائمه نقل شده‏اند هيچ ترديدى باقى نمى‏گذارند كه ايشان به وثاقت قرآن محفوظ در مصحف عثمانى اعتقاد داشته‏اند . آنان به پيروانشان تعليم مى‏دادند كه قرآن را به عنوان كلمه قطعى خداوند (146) و والاترين مرجع دين (147) و معيارى براى بررسى كذب روايات پيگيرى كنند . (148) خطايى در قرآن وجود ندارد . ائمه بيان داشته‏اند: «قرآن حبل متين الهى است و به دوره خاصى اختصاص ندارد، بلكه برهان ابدى و حقيقت جامعى براى همه افراد بشر است‏» . (149)
تنها جايى كه نظر ائمه با مصحف عثمانى اختلاف داشت، در سوره‏هاى ضحى و انشراح، و قريش و فيل بود . ائمه (150) و به دنبال آنان، فقهاى شيعى تا زمان حاضر، (151) مدعى‏اند و هميشه به صراحت گفته‏اند كه سوره فيل و قريش آن‏گونه كه از مصحف ابى بن كعب برمى‏آيد سوره واحدى هستند . (152) به همين‏گونه، آنان دو سوره ضحى و شرح را دو بخش از يك سوره واحد مى‏دانند; اين نظر را برخى از رجال سنى چون عم‏ر عبدالعزيز و طاووس بن كيسان تابعى نيز تاييد كرده‏اند . (153)
با وجود اين، در گذر زمان بسيارى از قرائت‏ها، روايات و نظرات سنيان، به احاديث‏شيعه راه يافت و به‏خطا، به ائمه منسوب گرديد . روشن است كه بسيارى از اين روايات شيعى دقيقا رونويسى‏هايى از مطالب ذكرشده در ادبيات حديثى اهل سنت است كه در كتاب‏هايشان يافت مى‏گردد، از جمله قرائت ابن‏مسعود كه اهل‏بيت پيامبر را همراه با اهل‏بيت ابراهيم و آل عمران در آيه سى و سوم آل عمران ياد كرده است . (154) نمونه ديگر آن، ذكر اهل‏بيت در ديگر موارد (155) با داخل نكردن نام على (ع) در آيات چندى (156) و اين ادعاست كه آيات قرآنى در متن اصلى از نظر تعداد فزون‏تر از قرآن فعلى بوده‏اند . (157) و اين‏كه متن اصلى قرآن آيه رجم را در برداشته است، (158) و آيه ادعايى دو دره طلا (159) در سوره احزاب (160) و طولانى‏تر بودن سوره احزاب (161) و سوره بينه (162) در آغاز، همه اين نظرات تقريبا براى دو سده در بين اهل‏سنت رواج داشت . تنها تفاوت اين بود كه در اين زمان در كتب شيعى با استناد به برخى از رجال شيعه و گاهى با سلسله سند رجال غير شيعى اما متمايل به شيعه (متشيع) يافت مى‏شدند . (163)
عامل ديگر كه ظاهرا در ورود اين نوع احاديث‏به ادبيات شيعى سهم داشته، علاقه خاص پيروان برخى جريان‏هاى الحادى غلو در ميان فرقه‏هاى شيعه بوده است . (164) غلات از اين اخبار در منازعات مذهبى با شيعيان معتدل معاصر خود بهره‏بردارى كرده‏اند . بسيارى از روايات سنى درباره تحريف قرآن و به واسطه راويان حديث چون احمد بن محمد سيارى (165) (او مرجع نهايى بيش از يك سوم همه روايات درباره اين موضوع در كتب شيعه است) (166) و محمد بن حسن بن جمهور عمى بصرى (167) (هر دو در ميانه قرن سوم مى‏زيسته‏اند) و مفضل بن عمر جعفى (168) و يونس بن ظبيان (169) و منخل بن جميل كوفى (170) (همگى از رجال اواخر قرن دوم) به ادبيات شيعه وارد شده بود . همه اين افراد به آراى غلو و گرايش‏هاى الحادى معروف بودند و به دليل همين نظرات، از جريان غالب تشيع در زمانشان و همچنين در زمان‏هاى بعد كنار نهاده شدند . (171)
اساسا به واسطه تلاش‏هاى مقاوم گروه‏هاى غلو در داخل جامعه شيعه، تمام مطالب مربوط به اين موضوع به شكل شگفت‏انگيزى در نيمه نخست قرن سوم هجرى بر مبناى روايات مورد پذيرش رجال اهل سنت - كه الگويى همانند با احاديث‏سنى را دنبال مى‏كرد - شكل گرفت . غلات تلاش‏هاى بيشترى در ديگر موارد مشابه، كه نام على (ع) يا اشاره‏اى به اهل‏بيت پيامبر مى‏توانست در آيه اضافه گردد، انجام دادند . به منظور طرح اين مدعا كه مورد يا مواردى عمدا از قرآن حذف شده‏اند، نفوذ جامعى از اين تلاش‏ها در كتاب القراءات سيارى (كه به كتاب التنزيل و التحريف نيز مشهور است) در دسترس است .
در آغاز ميانه قرن سوم، بسيارى از محدثان شيعى به پذيرش وثاقت اين اخبار تمايل داشتند . آنان همانند همتايان سنى‏شان، مدعى بودند كه در قرآن حذف و تبديل‏هاى صورت گرفته است . محدثانى چون على بن ابراهيم قمى (زنده به سال 307ه/19- 920م) و سعد بن عبدالله اشعرى (م‏299- 301ه/12- 914م) آشكارا در زمره اين گروه‏اند . ديگر فقها به نقل رواياتى كه درباره اين موضوع‏اند بسنده كرده‏اند، بدون اين‏كه توضيح دهند آيا به وثاقتشان اعتقاد دارند يا خير . اين فقها عبارت‏اند از محمد بن مسعود عياشى (اواخر قرن سوم)، محمد بن يعقوب كلينى (م‏329ه/941م)، محمد بن عمر كشى (اوايل قرن چهارم) و محمد بن ابراهيم نعمانى (متوفاى حدود 350ه/961م .) (172) با اين همه، اتفاق نظرى درباره اين مسئله ميان محدثان شيعى نبوده است; به عنوان مثال، فقيهى چون ابن‏بابويه (م‏381ه/1- 992م) كه نماينده شاخه عالم‏تر مكتب محدثان است (173) و نظراتش غالبا بيانگر ديدگاه آنان است، اين نظر را قويا رد مى‏كند . جايگاه ابن‏بابويه همچنين موجب روشن شدن عقيده غالب ميان معاصران شيعى‏اش مى‏گردد . او مى‏نويسد:
عقيده ما اين است كه قرآنى كه خداوند به پيامبرش محمد - صلى‏الله عليه و آله - وحى كرده است همان قرآن مابين الدفتين است و همان است كه در دست مردم است و بيشتر از آن نيست . . . هر كسى كه مى‏گويد ما عقيده داريم قرآن بيشتر از متن كنونى است، دروغ‏گو است . (174)
همچنين در كتب ملل و نحل اهل سنت نيز به عدم اتفاق‏نظر فقهاى شيعه آن دوره اشاره‏اى وجود دارد . ابوالحسن اشعرى (م‏334ه/936م) در مقالات الاسلاميين در خبرى، نظر شيعيان زمانش را در مورد اين مسئله به دو گروه تقسيم مى‏كند: (175)
گروهى معتقدند بخش‏هايى از اصل قرآن حذف شده است، گرچه امكان نداشته كه به متن، چيزى اضافه و يا در متن دست‏كارى شده باشد، و گروه ديگرى هر تغييرى را انكار مى‏كنند . (176)
در تذكرى درباره اختلاف ميان شيعيان در اين مسئله، شريف مرتضى (م‏436ه/1044م)، شيعيانى را معرفى مى‏كند كه از نظر همتايان سنى خود در اين مسئله حمايت كرده‏اند . اين افراد گروهى از محدثان‏اند كه نمى‏دانستند چه مى‏گويند و يا به كجا مى‏روند . آنان هميشه پيرو و دنباله‏رو روايات و مطيع بى‏تعقل آنچه نقل شده است چه درست و غلط، بدون تامل و درنگى هستند و ديدگاهشان ارزش هيچ توجه‏كردنى ندارد . (177) سيدمرتضى ادامه مى‏دهد: «در نظريات فقها، متكلمان و مناظره‏گران عقل‏گراى مذهب ما چون ابوجعفر ابن‏قبه، ابوالاحوص، نوبختيان (178) و اعقاب و اسلافشان، هيچ‏گاه به عقيده‏اى درباره تاييد نقصان قرآن برنمى‏خوريم‏» . (179) نظر محدثان به زودى در مقابل حملات فقهاى شيعه قرن چهارم رو به انحطاط نهاد و نهايتا در دهه‏هاى نخستين قرن بعدى در نتيجه شكست از مكتب فكرى - عقلى شيعه از صحنه حذف گرديد . (180) شايد فرقه‏هاى غالى در قرون بعدى به اين نظر اعتقاد داشته‏اند، گرچه هيچ مدركى وجود ندارد كه اين حدس را تاييد كند . امروزه از برخى آثار شيعيان طرفدار غلو در هند و پاكستان برمى‏آيد كه مؤلفانشان بخش‏هاى از قرآن فعلى را از دست رفته مى‏دانند . (181) از پايان قرن چهارم تاكنون، كلا هفت تن از فقهاى شيعه شناخته شده‏اند (182) كه از عقيده حذف و تغيير در مصحف عثمانى، - اساسا با اتكا بر روايات سنى درباره اين مسئله - حمايت كرده‏اند . (183) همچنين اين افراد تا حد بسيار زيادى وارثان فكرى محدثان‏اند و فقه‏شان نيز نشانه همانندهايى با محدثان است . (184) با اين حال، نظر تحريف قرآن در ادبيات شيعه نكته‏اى حاشيه‏اى ماند و تنها برخى از محدثان قرن سوم و چهارم از آن حمايت كردند .
على‏رغم اين واقعيت، مخالفان تشيع همه شيعيان را در سراسر تاريخ متهم كرده‏اند كه متن قرآن را تحريف‏شده مى‏دانند . قديمى‏ترين اظهارنظر از اين دست در آثار جاحظ معتزلى (م 255ه/869م) ظاهر مى‏شود كه همه شيعيان معاصرش را به چنين ديدگاهى متهم مى‏كند . (185) اين نظر را ديگر متفكر معتزلى، ابوالحسين خياط (اواخرقرن سوم) نيز تاييد كرده است . وى در كتاب الانتصار اين ديدگاه را به همه شيعيان نسبت مى‏دهد . (186) با اين همه، سبك و شيوه نگارش اين دو مؤلف در وصف نظريات همه جامعه شيعه مبتنى بر نظرات برخى از افراد شيعى است و غالبا مقصود از متكلم و مجادله‏گراى شيعى، هشام بن حكم است كه اين منابع مدعى‏اند نظرى نادرست درباره قرآن داشته است . اين نكته درباره كتاب خياط صادق است . كتاب وى اثرى است‏خشم‏آلود، مملو از كلمات تند در حمايت از مجادلات فرقه‏اى، و اين امر فرد را وامى‏دارد تا به دليل تمايلات معتزلى و ضد شيعى خياط در رهيافت او تامل كند، گرچه پيش از زمان خياط، اين تفكر وارد ادبيات شيعه شده بود و تا به آن‏جا پيش رفته بود كه از آن براى استدلال بر ضد خود سنيان استفاده مى‏شد . سومين متكلم معتزلى اين قرن، ابوعلى جبايى (م 303ه/916م) چنين نظرى را به همه شيعيان بدون هيچ تمايزى نسبت داده است . (187) اين گفته ابوالحسن اشعرى كه شيعيان در زمان وى دو گروه بودند از روايات سه فرد معتزلى دقيق‏تر است . باقلانى (م‏403ه/1013م)، دنباله‏رو و پيرو اشعرى، از غلات شيعه نيز سخن مى‏گويد كه اخبارى دال بر موضوع تحريف جعل كرده بودند، كه على (ع) با ديگر صحابه درباره قرآن اختلاف‏نظر داشته است، حال آن‏كه اكثر شيعيان اين اخبار را رد كرده‏اند . (188) گرچه در جاى ديگر استدلال‏هايى بر عدم زيادت و نقصان مصحف عثمانى به طور كلى برضد شيعيان مى‏آورد، (189) با اين حال، اشاره‏اى به اختلاف ماهيت اين تبديل‏ها دارد . (190) قاضى عبدالجبار معتزلى (م 415ه/1025م) ادعاى شيعيان را كه نسل نخست مسلمانان متن قرآن را تغيير داده‏اند، ذكر مى‏كند، (191) گرچه در اثرى ديگرى گفته است كه بسيارى از مناظره‏گران عقل‏گراى مكتب كلامى شيعه و شيعيان پيرو ديدگاه‏هاى عقلى از اين اتهام مبرا هستند . (192) معتزليان بعدى (193) و نيز برخى از اشعريان (194) اقوال مشابهى را بدون توضيح بيشترى بازگو كرده‏اند .
چند دهه بعد، ابن‏حزم ظاهرى (م 456ه/1054م) همه اماميه گذشته و حال را به اعتقاد به تحريف متن قرآن به واسطه افزودن‏ها، حذف‏ها و تبديل‏هايى متهم مى‏كند . تنها استثناهايى كه او ذكر مى‏كند، شريف مرتضى و دو تن از شاگردان وى هستند كه نظر تحريف را رد كرده و هر كسى كه قرآن را تحريف شده بداند، كافر دانسته‏اند . (195) اگر اين اتهام درست‏باشد، چگونه شريف مرتضى و همچنين ابن‏بابويه نيم قرن قبل از وى و طوسى نيم‏قرن بعد از او به‏صراحت گفته‏اند كه فقط گروهى از محدثان شيعى از نظر تحريف متن قرآن حمايت كرده‏اند؟ ابومظفر اسفراينى (م‏471ه/79- 1078م) فراتر رفته و گفته است كه اماميه همگى توافق دارند كه قرآن با افزودن‏ها و كاستن‏هاى صحابه تغيير يافته است . (196) بيشتر مجادله‏گران سنى مخالف شيعه تا زمان حال (197) اين نظر را و غالبا بدون پذيرش هيچ استثنايى بيان كرده‏اند . بسيارى از محققان جديد مسائل اسلامى از جمله ايگناس گلدزيهر (198) اين روايات و گفته‏ها را صحيح دانسته و سخنان مشابهى گفته‏اند .
جالب‏تر، سنيان متاخر هستند كه حتى شيعيان را به دليل مخالفت‏با اجماع ديگر مسلمانان - يعنى سنيان - آغازگر اين نظر دانسته‏اند . مؤلفانى چون زمخشرى و مؤلف اثر مجهول التاليف بعض فضائح الروافض داستان حيوان اهلى را كه وارد خانه عايشه گرديد و كاغذى را خورد كه بر روى آن دو آيه ثبت‏شده بود، به شيعيان نسبت مى‏دهند . على‏رغم اين‏كه اين داستان را منحصرا سنيان روايت كرده، (199) و حتى رجال اين حديث را موثق دانسته (200) و در بسيارى از كتب موثقشان آن را نقل كرده‏اند، برخى مؤلفان از آن به عنوان جعل رافضيان (يعنى شيعيان امامى) (201) ياد مى‏كنند . محمد عبدالعظيم زرقانى غلات شيعه را سرزنش مى‏كند; چرا كه به زعم وى آنان مدعى‏اند كه آيات قرآن در متن اصلى از لحاظ تعداد بيشتر بوده‏اند و سوره احزاب بزرگ‏تر از متن كنونى بوده و آيه 23 سوره احزاب اساسا اين‏گونه خوانده مى‏شده است: «و كفى الله المومنين القتال بعلى بن ابى‏طالب‏» . (202) آن‏گونه كه پيش‏تر اشاره شد، همه اين مدعاها اساسا از مدعيات اهل سنت‏بوده است . (203)

پى‏نوشت

مترجم بجا مى‏داند كه با امتنان فراوان، دو نكته را كه محقق گرانقدر جناب آقاى سيدجواد شبيرى يادآورى كرده است، در پايان اين نوشتار بياورد:
الف) يكى از منابع اين بحث كه كم‏تر به آن توجه شده، كتب اصول فقه است . دانشمندان علم اصول به تناسب بحث از ديدگاه اخباريان در مورد عدم حجيت ظواهر كتاب، به بررسى مسئله تحريف كتاب مى‏پردازند . مرحوم آيت‏الله العظمى بروجردى نيز به‏اجمال اين بحث را در درس اصول خود (در حدود سال 1369ق) مطرح كرده‏اند . به عقيده ايشان، كتاب خدا در زمان پيامبر مدون شده بود و رواياتى كه از عامه و خاصه درباره تدوين قرآن پس از وفات پيامبر (ص) نقل شده مجعول است . عامه به هت‏بيان فضل ابوبكر و عمر و خدمت آنان به اسلام، احاديث تدوين قرآن در زمان ابوبكر با اشاره عمر را جعل كرده‏اند و از آن‏جا، اين روايات به خاصه انتقال يافته است . خاصه نيز در مقابل، روايات جمع قرآن به دست‏حضرت امير (ع) را به گونه‏اى نقل كرده‏اند كه از آن انكار خلافت ابى‏بكر استفاده گردد . البته اين‏گونه روايات را عامه نيز نقل كرده‏اند، ولى به گونه‏اى كه از آن خانه‏نشين شدن حضرت و عدم حضور براى بيعت‏با ابى‏بكر را توجيه كنند . (204)
يكى از شاگردان آن مرحوم، پس از حضور در درس ايشان و تقرير مباحث درس، در انديشه گسترس اين بحث افتاده و كتاب الحجة على فصل الخطاب فى ابطال القول بتحريف الكتاب (205) را نوشته است . در اين كتاب نيز اين نكته ذكر شده كه مرحوم آيت‏الله بروجردى جمع قرآن به دست‏حضرت امير (ع) را به شدت انكار كرده، مى‏فرمودند كه روايات مربوط به اين زمينه را عامه و خاصه جعل كرده‏اند . صدر اين احاديث را عامه جعل كرده‏اند تا علت‏بيعت نكردن آن حضرت را در آغاز توجيه كنند و ذيل آن را خاصه جعل كرده‏اند، با اين هدف كه بر عامه احتجاج كنند كه آن حضرت قرآن را جمع‏آورى كرد، ولى حاكمان وقت آن را نپذيرفتند (ص‏12، 15 .) ديدگاه اين مقاله با اين ديدگاه بسيار شبيه و قابل مقايسه است .
ب) مؤلف اين مقاله به تبع برخى از نويسندگان ديگر بر نقش غاليان در نقل روايات تحريف كتاب تاكيد مى‏كند . صرف‏نظر از اين نكته كه غلو به عنوان يك جريان مشخص و با حدود و ثغور معين در فرهنگ شيعى قابل اثبات نيست و در تفسير اين كلمه و تعيين مصاديق آن از ديرباز اختلافات جدى وجود داشته است، به‏هرحال در بيشتر احاديث تحريف كتاب، نام كسانى يافت مى‏شود كه در كتب رجالى به عنوان غالى، يا متهم به غلو و فساد مذهب معرفى شده‏اند، يعنى ديدگاه حاكم بر جامعه شيعى در قرن چهارم و پنجم، اين افراد را مورد اعتماد نمى‏دانستند . به غير از احمد ابن محمد سيارى و راويان ديگرى از اين دست كه در اين مقال، نام آنان آمده است، افراد ديگرى نيز در كتب رجالى به عنوان غالى يا متهم به غلو يا مضطرب المذهب معرفى شده‏اند .
در اين‏جا نام سه نفر از اين گروه را كه از هريك رواياتى چند در اين زمينه در دست است ذكر مى‏كنيم:

1. معلى بن محمد بصرى

وى در رجال نجاشى با وصف «مضطرب الحديث و المذهب‏» (206) معرفى شده و احاديث چندى از وى در تحريف كتاب با عباراتى همچون «هكذا نزلت‏» و گاه همراه با سوگند «والله‏» در كتب حديثى همچون بصائر الدرجات محمد بن حسن صفار (م‏290ق)، كتاب الحجه كافى ابوجعفر كلينى (م 328 يا 329ق) و تفسير منسوب به على بن ابراهيم قمى (ظاهرا تاليف على بن حاتم قزوينى زنده در 350ق) ديده مى‏شود . (207) به احتمال زياد، منبع اين احاديث كتاب تفسير يا كتاب الامامة اثر معلى بن محمد باشد . (208) از يكى از اين دو كتاب، روايات بسيارى در كتاب الحجة كافى (209) نقل شده كه دقت در شيوه اسناد اخذ احاديث از كتاب معلى را به اثبات مى‏رساند .

2و3. محمد بن سليمان بصرى ديلمى و پدر وى

وى را شيخ طوسى در رجال خود تضعيف كرده (210) و در جايى با عبارت «يرى بالغلو» وصف كرده است . نجاشى درباره او مى‏گويد: «ضعيف جدا لايعول عليه فى شى‏ء» . (211) ابن‏غضائرى نيز با عبارت «ضعيف فى حديثه، مرتفع فى مذهبه لايلتفت اليه‏» (212) به ديدگاه غاليانه او اشاره مى‏كند . پدر وى، سليمان ديلمى، از «غلات كبار» شمرده شده است . (213) روايات چندى از محمد بن سليمان صراحت تغيير در تنزيل (قرآن) را مى‏رساند (214) كه اكثر آنها را از پدرش نقل مى‏كند . (215)
اكنون مجال برشمردن نام تمام راويان احاديث تحريف و بررسى مذهب و گرايش و وثاقت و ضعف حديثى آنان نيست . در كتاب القرآن فى روايات المدرستين، جلد سوم، به تفصيل روايات تحريف نقل و بررسى شده است . اين روايات غالبا بى‏سند است و از نظر دلالت نيز در تحريف لفظى كتاب صراحت ندارد . فراهم كردن آمارى از راويان رواياتى كه با تعبيرى تقريبا صريح، تغيير و تبديل لفظى در كتاب را مى‏رساند، مى‏تواند نقش جريان‏هاى فكرى آن زمان را در اين ماجرا روشن سازد .
در اين‏جا تنها به اين نكته اشاره مى‏كنيم كه بسيارى از راويان احاديث تحريف كتاب و به طور كلى متهمان به غلو، از اهل بصره‏اند . (216) شايد گرايش عثمانى غالب بر اين شهر (برخلاف كوفه كه معمولا داراى گرايش شيعى بوده‏اند) عكس‏العملى افراطى را در شيعيان اين ديار كه قهرا در اقليت‏بوده‏اند به وجود مى‏آورده است . به‏هرحال، تعيين آمار راويان تحريف كتاب با توجه به موطن و مسكن ايشان، در ارزيابى صحيح‏تر اين قضيه و ريشه‏هاى آن مى‏تواند مؤثر باشد .

پى‏نوشت‏ها:

1) جاى آن دارد كه از پرفسور ميخائيل كوك، آروم ادويتچ، ژانت واكين، به دليل تذكرات سودمندشان بر طرح اوليه مقاله تشكر كنم [مؤلف] .
اين مقاله ترجمه‏اى است از:
[Early Debates on the Integrity of the Quran, A Brife Sureuy] in Studia Islamica, 77 ( 1993) 5-39.
مؤلف محترم برخى تذكرات را بر مقاله افزوده‏اند، كه در متن ترجمه افزوده شده است . مترجم نيز وظيفه خود مى‏داند كه از آقاى سيدمحمد جواد شبيرى و رضا مختارى به دليل خواندن متن فارسى و تذكر برخى مطالب تشكر كند . همچنين آقاى شبيرى تذكرات مكتوبى را در اختيار اين بنده قرار دادند، كه در آخر مقاله آورده شده است [مترجم] .
2) به عنوان مثال بنگريد به: الكشى، معرفة الناقلين، تلخيص شده توسط محمد بن حسن طوسى با عنوان اختيار معرفة الرجال، تصحيح حسن مصطفوى (مشهد، 1391ه)، ص‏590- 591 . شاذان بن خليل نيشابورى از محدث و راوى مشهور شيعى ابواحمد محمد بن ابى عمير ازدى (م 217ه/832م) كه از مشايخ سنى و شيعه حديث‏شنيده بود، مى‏پرسد: «چرا از سنيان براى شاگردانت‏حديث نقل نمى‏كنى و در كتاب‏هايت نمى‏نويسى؟» ابن ابى‏عمير پاسخ داده است كه عمدا از اين كار دورى مى‏كند; زيرا بسيارى از شيعيان را ديده است كه نزد محدثان شيعى و سنى شاگردى كرده بودند، اما بعدها خلط كرده، مطالب محدثان شيعى رابه سنيان و مطالب محدثان سنى را به شيعيان نسبت مى‏دادند .
3) بنگريد به: كلينى، الكافى، تصحيح على‏اكبرغفارى (تهران 77- 1379 ه/57- 1959م)، ج‏1، ص‏99، پى‏نوشت اول . همچنين رك:
Etan Kolberg [Imam and Community in the Pre- Ghayba Period ] in Said Amir Arjomand , ed, Authority andPolitical Culturein Shiism, (New York, 1988) ,p.38
اين موضع را با نظر برخى از فقهاى سنى مقايسه كنيد كه معتقدند اظهارات صحابه پيامبر در مسائل دينى طبيعتا بايد بازتابى از موضع خود پيامبر تلقى شود، چرا كه بعيد است صحابه در مسائل شرعى مستقلا تصميم بگيرند . بنگريد به: صبحى الصالح، مباحث فى علوم القرآن (بيروت، 1977م) ص 134 و منابع آمده در آن .
4) بنگريد به: اثر مجهول المؤلف، المبانى فى نظم المعانى، تحقيق آرتور جفرى، در مجموعه مقدمتان فى علوم القرآن (قاهره، 1954م)، ص‏26- 38; زركشى، البرهان فى علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم (قاهره، 1957م)، ج‏1، ص‏235، 237- 238، 256، 258; السيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم (قاهره، 1967م)، ج‏1، ص‏212- 213، 216;
Bell|s Introdaction to the Quran, revised by W. M. Watt (Edinburgh, 1970) p.143;A. T. Welch, Al-Kuran (in The Encyclopaeda of Islam, 2nd, IV, pp. 400-29), p.403.
و منابع آمده در آن.
5) احمد بن حنبل، المسند (قاهره 1313ه/1896م)، ج‏1، ص‏57; ترمذى، سنن (مدينه، 1385ه)، ج‏4، ص‏336- 337; الحاكم النيسابورى، المستدرك (حيدرآباد، 1340ه/1922م)، ج‏2، ص‏229 .
6) سوره بقره، آيه 106: «ما ننسخ من آية او ننسها نات بخير منها او مثلها; هر آيه‏اى را كه منسوخ كرديم يا به فراموشى سپرديم، بهتر از آن يا مثل آن را خواهيم آورد» .
7) سوره نحل، آيه 101: «و اذا بدلنا آية مكان آية; وقتى كه ما آيه‏اى را جانشين آيه ديگر كرديم‏» .
8) به عنوان مثال بنگريد به: ابوعبيد قاسم بن سلام، الناسخ و المنسوخ فى القرآن الكريم، تحقيق جان برتن (، (John Burton) كمبريج، 1987م)، ص‏6; محاسبى، فهم القرآن و معانيها، تحقيق ح . قوتلى، در مجموعه العقل و فهم القرآن (بى‏جا، 1971م) ص‏261- 502; به نقل از انس بن مالك، ص‏400 و 408; به نقل از عمرو بن دينار، ص‏403; به نقل از عبدالرحمان بن عوف، ص 405; به نقل از ابوموسى اشعرى، ص‏406; طبرى، جامع البيان، تحقيق محمود محمد شاكر (قاهره، 1376ه)، ج‏3، ص‏472- 474 و 476 و 479; ابن‏سلامه، الناسخ والمنسوخ (بيروت، 1984م)، ص‏21، به نقل از عبدالله بن مسعود; السيوطى، الدر المنثور (قاهره، 1314ه/1897م)، ج‏5، ص‏179 به نقل از ابى بن كعب; همو، اتقان، ج‏3، ص‏83- 84، به نقل از عبدالرحمان بن عوف و عبدالله بن عمر .
9) بنگريد به: ابوعبيد قاسم بن سلام، الناسخ و المنسوخ فى القرآن الكريم، ص 6; بيهقى، دلائل النبوة، تحقيق ا . م . قلعجى (بيروت، 1985م) ج‏7، ص‏154 (او استدلال مى‏كند كه قرآن را پيامبر جمع‏آورى نكرد، زيرا ايشان هميشه در انتظار بودند آياتى نسخ گردند و تغيير كنند; بنابراين جمع‏آورى قرآن در مجموعه‏اى در طى حياتشان ناممكن بوده است .) اساس اين استدلال بر اين فرض است كه آيات منسوخ از مصحف قرآن حذف مى‏شده‏اند . همچنين رك: زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج‏2، ص‏30; نخستين تعبير از مفهوم نسخ .
10) بنگريد به: ابوالقاسم الخويى، البيان (نجف، 1387ه)، ص‏305- 403 .
11) بنگريد به: ابن‏سعد، كتاب الطبقات الكبير، تحقيق اى . زاخاو و ديگران (ليدن، 15- 1904م)، ج 3، ص 211، 281; ابن‏ابى‏داود، كتاب المصاحف، تحقيق آرتور جفرى (ليدن، 1937م، ص‏10; ابن بابويه، كمال الدين، تحقيق على اكبر غفارى (تهران، 1390ه/1970م)، ص‏31- 32; بيهقى، دلائل النبوه، ج‏7، ص‏147- 148، 152; زركشى، همان، ج‏1، ص‏262; ابن ابى‏الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم (قاهره، 85- 1377ه)، ج‏1، ص‏27; ابن جزى، التسهيل لعلوم التنزيل (قاهره، 1355ه/1936م)، ج‏1، ص‏4; السيوطى، اتقان، ج‏1، ص‏202، همچنين رك: ابراهيم الحربى، غريب الحديث، تحقيق سليمان بن ابراهيم بن محمد العايد (مكه، 1406ه)، ج‏1، ص‏270 .
12) بيهقى، دلائل النبوة، ج‏7، ص‏154; زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏235، 262; السيوطى، اتقان، ج‏1، ص‏202; احمد نراقى، مناهج الاحكام (تهران، بى‏تا)، ص‏152، بند اول، خط 33 .
13) بر طبق نوشته يعقوبى، كتاب التاريخ (بيروت، 1960م)، ج‏2، ص‏15، بيشتر حمله قرآن در آن جنگ كشته شدند . تقريبا 360 نفر از صحابه سرشناس پيامبر جانشان را در آن زمان از دست دادند (طبرى، تاريخ، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1381ه)، ج‏3، ص‏296 . رقم زيادتر تا 500 نفر (ابن الجزرى، النشر، قاهره، بى‏تا، ج‏1، ص‏7; ابن‏كثير، تفسير القرآن بيروت، 1387ه ، ج‏7، ص‏439) ; 700 نفر (قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، قاهره، 1388ه ، ج‏1، ص‏50) و 1200 نفر (عبدالقاهر البغدادى، اصول الدين، بيروت، 1981م، ص‏283) ذكر كرده‏اند . گرچه آخرين رقم شمار كل كشته‏شدگان جنگ (صحابه و ديگران) است . بنگريد به: الطبرى، همان، ج‏3، ص‏300 .
14) مسئله مورد بحث دو آيه آخر سوره توبه مصحف فعلى است كه به واسطه خزيمة بن ثابت انصارى (يا ابوخزيمه بر طبق برخى روايات) به قرآن افزوده شد . بنگريد به: بخارى، صحيح (ليدن، 1908- 1862م)، ج‏3، ص‏392- 393; ج‏4، ص‏398- 399; ترمذى، همان، ج‏4، ص‏346- 347; ابوبكر المروزى، مسند ابى‏بكر الصديق، تحقيق شعيب ارناؤط (دمشق، 1391ه)، ص‏97- 99، 102- 104; ابن ابى‏داود، ص‏6- 7، 9، 20; ابن‏نديم، الفهرست، ص 27; الخطيب البغدادى، موضح اوهام الجمع و التفريق (حيدرآباد، 1959م)، ج‏1، ص‏276; بيهقى، دلائل النبوة، ج‏7، ص‏149- 150; زركشى، همان، ج‏1، ص‏238 . براى ديگر صور اين روايت رك: الخطيب البغدادى، تلخيص المتشابه فى الرسم، تحقيق سكينه شهابى (دمشق، 1985م)، ج‏1، ص‏403 و ابن ابى داود، كتاب المصاحف، ص‏9 . در هر دو، به جاى ابن‏خزيمه يا ابوخزيمه ابى بن كعب گواه است .
15) يعقوبى، تاريخ، ج‏2، ص‏135; السيوطى، اتقان، ج‏1، ص 185، 207 و 208 .
16) بخارى، همان، ج‏3، ص‏393- 394; ترمذى، سنن، ج‏4، ص‏347- 348; ابوبكر المروزى، همان، ص 99- 101; ابن‏ابى‏داود، كتاب المصاحف، ص‏18- 21; بيهقى، دلائل، ج‏7، ص‏150- 151; ابوهلال العسكرى، كتاب الاوائل، تحقيق و . قصاب و م . مصرى (رياض، 1980م)، ج‏1، ص‏218 .
17) ابن‏ابى‏داود، همان، ص 10; السيوطى، اتقان، ج‏1، ص 204 .
18) مالك بن انس، الموطا، تحقيق محمد فواد عبدالباقى (قاهره، 1951م)، ج‏2، ص‏824; احمد بن حنبل، همان، ج‏1، ص 47، 55; محاسبى، همان، ص 398، 455; ابن ابى شيبه، المصنف (بيروت، 1989م)، ج‏7، ص‏431; بخارى، همان، ج‏4، ص‏305; مسلم، صحيح، تحقيق محمد فواد عبدالباقى، ج‏2، ص‏1317; ابوداود، سنن، تحقيق محمد محى‏الدين عبدالحميد (قاهره، 1956ه) ، ج‏4، ص‏145; ابن ماجه، سنن، تحقيق‏محمد فواد عبدالباقى (قاهره، 1374ه)، ج‏2، ص‏853; ترمذى، همان، ج‏2، ص‏442- 442; ابن قتيبه، تاويل المختلف الحديث (قاهره، 1386ه/1966م) ص 313; ابن سلامه، الناسخ و المنسوخ، ص 22; بيهقى، السنن الكبرى (حيدرآباد، 56- 1354ه/37- 1935م)، ج‏8، ص‏211، 213 .
19) السيوطى، اتقان، ج‏1، ص 206 .
20) احمد بن حنبل، همان، ج‏5، ص‏183، به نقل از زيد بن ثابت و سعيد بن عاص; عبدالرزاق، المصنف، تحقيق حميد العظمى (ژوهانسبورگ، 1970- 1972م)، ج‏7، ص‏330; السيوطى، اتقان، ج‏3، ص‏82 و 86; همو، الدر المنثور، ج‏5، ص‏180، به نقل از ابى‏بن كعب و عكرمه .
21) داجن ممكن است نوعى حيوان اهلى، شامل مرغ، گوسفند، يا بز باشد . ابراهيم بن اسحاق حربى (م 285ه/898م) در كتاب غريب الحديث كلمه را مشخص‏تر به كار برده و از كلمه «شاة‏» استفاده مى‏كند، يعنى گوسفند يا بز (بنگريد به: زمخشرى، الكشاف، قاهره، 1947م، ج‏3، ص‏518 پى‏نوشت .) فهم ابن قتيبه از كلمه داجن نيز همين گونه است (تاويل مختلف الحديث، ص‏310 .) چنين نظرى احتمالا به سبب محتواى حديثى است كه در آن گفته شده حيوان صحيفه كاغذ را خورد . رك: سليم بن قيس الهلالى، كتاب سليم بن قيس (نجف، بى‏تا) ، ص‏108; الفضل بن شاذان، الايضاح، تحقيق ميرجلال‏الدين محدث ارموى (تهران، 1393ه) ، ص‏211; عبدالجليل قزوينى، النقض، تحقيق ميرجلال‏الدين محدث ارموى (تهران، 1401ه)، ص‏133 .
22) احمد بن حنبل، همان، ج‏6، ص‏269; ابن ماجه، همان، ج‏1، ص‏626; ابن‏قتيبه، تاويل، ص‏310 . همچنين رك: شافعى، كتاب الام، (قاهره، 1321- 1326 ه/1903- 1908م)، ج‏5، ص‏23; ج‏7، ص‏208 .
23) مجهول المؤلف، مبانى، ص‏99; السيوطى، اتقان، ج‏3، ص 84 . همچنين بنگريد به: عبدالرزاق، المصنف، ج‏7، ص 379- 380; ابن‏ابى‏شيبه در المصنف، ج‏14، ص‏564، عبارت «فقدنا» (ما از دست داديم) را استفاده كرده است . عايشه عبارت «سقط‏» را در مورد عبارت ديگرى كه ظاهرا از قرآن حذف شده، به كار برده است . رك: ابن ماجه، همان، ج‏1، ص‏625; همچنين رك: السيوطى، اتقان، ج‏3، ص‏70 . همين عبارت را مالك نيز استفاده كرده است . زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏263; همچنين اين دو شكل متفاوت را مى‏توان در نظر گرفت: 1 . عبدالرحمان بن عوف صحابى و عمرو بن دينار تابعى گفته‏اند كه عبارت خاصى از قرآن افتاده است (اسقط) (محاسبى، همان، ص‏403، 408 .) 2 . ظاهرا عمر در خطبه‏اى عمومى گفته است: زمانى كه پيامبر درگذشت، بخشى از قرآن از دست رفت، و بخشى ديگر باقى ماند . بنابراين ما بخشى را در دست داريم و بخشى ديگر از دست رفته است (فاتنا .) ابن‏ابى‏شيبه، همان، ج‏7، ص‏431 .
24) عبدالرزاق، همان، ج‏9، ص‏50; احمد بن حنبل، المسند، ج‏1، ص‏47 و 55; ابن ابى شيبه، همان، ج‏7، ص‏431; بخارى، صحيح، ج‏4، ص‏306; ابن‏سلامه، همان، ص‏22; السيوطى، اتقان، ج‏3، ص‏84 . همچنين بنگريد به: زركشى، همان، ج‏1، ص‏39; به نقل از ابوبكر .
25) محاسبى، پيشين، ص‏403; مبانى، ص 99; سيوطى، اتقان، ج‏3، ص 84 .
26) عبدالرزاق، همان، ج‏9، ص‏52; محاسبى، همان، ص 400; السيوطى، اتقان، ج‏3، ص 84 .
27) محاسبى، همان، ص 399; طبرى، جامع، ج 2، ص 479 .
28) السيوطى، اتقان، ج‏3، ص‏81- 82 .
29) ابن‏ابى‏داود، همان، ص‏23، به نقل از ابن شهاب زهرى; السيوطى، اتقان، ج 5، ص‏179، به نقل از سفيان ثورى; ابن قتيبه، تاويل، ص‏313 . همچنين بنگريد به: ابن‏لب، فتح الباب (بيروت، 1981م) در المعيار، ونشريسيسى، ج‏12، ص‏147- 176) ص‏92 .
30) احمد بن حنبل، همان ج‏5، ص‏132; ترمذى، همان، ج 5، ص‏370; حاكم، همان، ج‏2، ص‏224; السيوطى، اتقان، ج‏3، ص‏83 .
31) ابن‏قتيبه، عيون‏الاخبار، ج‏2، ص‏148; احمدبن‏حنبل، همان، ج‏5، ص‏132; محاسبى، همان، ص‏405; بيهقى، همان، ج‏8، ص‏211; حاكم، همان، ج 2، ص 415; السيوطى، اتقان، ج 3، ص 83 (ادعاى مشابه درباره اندازه سوره‏اى كه آيه رجم را داشته از قول عمر و عكرمه در السيوطى، الدر المنثور، ج 5، ص‏180، نقل شده است .) قس: زركشى، همان، ج 2، ص‏35: وى آيه را در سوره نور دانسته است . در كتاب مبانى، ص 82، سوره اعراف به جاى آن ذكر شده است، گرچه ذكر شدن سوره اعراف، مى‏تواند ناشى از اشتباه در نگارش يا رائت‏بوده باشد . اين را مى‏توان از آنچه مؤلف در بعد درباره سوره احزاب در ص‏83، 86 ذكر كرده است، دريافت .
32) بيهقى، همان، ج 8، ص 211 .
33) الراغب الاصفهانى، محاضرات الادباء (1382ه) ج‏4، ص‏434; السيوطى، الدر المنثور، ج‏5، ص‏180; همو، اتقان، ج‏3، ص‏82 .
34) السيوطى، الدر المنثورج‏5، ص‏180، به نقل از كتاب تاريخ بخارى .
35) حاكم، المستدرك، ج‏2، ص‏331; الهيثمى، مجمع الزوائد (قاهره، 53- 1352ه/34- 1932م) ، ج‏7، ص‏28- 29; السيوطى، اتقان، ج‏3، ص 84 .
36) السيوطى، الدر المنثور، ج‏3، ص 208 .
37) زركشى، همان، ج‏1، ص‏263; السيوطى، اتقان، ج‏1، ص 226 .
38) سليم بن قيس، همان، ص 108; ابومنصور الطبرسى، الاحتجاج، تحقيق محمد باقر خرسان (نجف، 1387ه)، ج‏1، ص‏222، 286 . وى عقيده عام در بين سنيان قديمى را نقل مى‏كند . همچنين بنگريد به: زركشى، همان، ج‏2، ص‏35 .
39) مسلم، همان، ج‏2، ص‏726; محاسبى، همان، ص 405; ابونعيم، حلية‏الاولياء (قاهره، 32- 1938م)، ج‏1، ص 257; بيهقى، دلائل، ج‏7، ص‏156; السيوطى، اتقان، ج‏3، ص 83 .
40) احمد بن حنبل، همان، ج‏5، ص‏131- 132; محاسبى، همان، ص‏400- 401; ترمذى، همان، ج 5، ص 370; حاكم، همان، ج‏2، ص‏224 .
41) راغب اصفهانى، همان، ج 4، ص 433 .
42) السيوطى، اتقان، ج‏1، ص‏227 .
43) همان، ج‏3، ص 84 .
44) عبدالرزاق، همان، ج‏7، ص‏470; ابن ماجه، همان، ج‏1، ص 625، 626 .
45) محاسبى، همان، ص‏401- 400; ابن‏نديم، همان، ص‏30; راغب، همان، ج‏4، ص‏433; زركشى، همان، ج‏2، ص‏37; هيثمى، همان، ج‏7، ص‏157; السيوطى، اتقان، ج‏1، ص 226 و 227 .
46) السيوطى، اتقان، ج‏1، ص‏227 .
47) همان، ج‏1، ص‏226- 227 .
48) الدر المنثور، ج‏1، ص‏227 . همچنين بنگريد به: السيوطى، اتقان، ج‏3، ص‏85 .
49) ابن ابى‏شيبه، همان، ج‏6، ص‏147- 146; احمد بن حنبل، همان، ج‏5، ص‏130- 129ابن قتيبه، تاويل مشكل القرآن، تحقيق سيد احمد صقر (قاهره، 1375ه)، ص‏33- 34; ابن‏نديم، همان، ص 29; باقلانى، الانتصار (فرانكفورت، 1986م)، ص 184; راغب اصفهانى، همان، ج‏4، ص‏434; زركشى، همان، ج‏1، ص‏251 و ج‏2، ص‏128; هيثمى، همان، ج‏7، ص‏149- 150; السيوطى، اتقان، ج‏1، ص‏224، 226 و 273- 270 .
50) See, Arthur Jeffery, Materials for the History of the Text of the Quran, the Old Codices, (Leiden, 1937) pp. 20-113.
51) See the lists, ibid, pp. 114-238.
52) ابن‏سعد، همان، ج‏2، ص‏338; ابن ابى شيبه، همان، ج‏6، ص‏148; يعقوبى، همان، ج‏2، ص‏135; ابن ابى داود، همان، ص‏10; ابن‏نديم، همان، ص 30; ابوهلال العسكرى، كتاب الاوائل، ج‏1، ص‏220- 219; ابونعيم، همان، ج‏1، ص‏67; ابن عبدالبر، الاستيعاب (حيدر آباد، 7- 1336ه/19- 1918م) ص‏334- 333; ابن‏جزى، همان، ج‏1، ص‏4; ابن ابى‏الحديد، همان، ج‏1، ص‏27; السيوطى، اتقان، ج‏1، ص‏204 و 248 . روايت‏شيعى اين خبر، دلالت‏بر آن دارد كه تدوين قرآن در طى هفت روز بعد از وفات پيامبر كامل گشت . بنگريد به: كلينى، الكافى، تحقيق على اكبر غفارى (تهران 79- 1377ه/59- 1957م)، ج‏8، ص‏18 .
53) سليم بن قيس، همان، ص 72، 108; محمدبن الحسن الصفار، بصائر الدرجات (تبريز، 1381ه/1962م)، ص 193; كلينى، همان، ج‏2، ص‏633; ابومنصور طبرسى، همان، ج‏1، ص‏107، 225- 228; ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب (قم 1378ه/1959م) ج‏2، ص‏42 و همچنين بنگريد به: يعقوبى، همان، ج‏2، ص‏135- 136 .
54) به عنوان مثال، بنگريد به: ابن ابى داود، همان، ص 15- 17; ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 39، تحقيق سكينه شهابى (دمشق، 1986م) ص 87- 91 .
55) به عنوان مثال، بنگريد به: مدخل «قرآن‏در دايرة‏المعارف اسلام (متن انگليسى) نگاشته A. T. welch ، ص‏404- 405 و منابع ذكر شده در آن .
56) فى‏المثل همين داستان در طبقات ابن سعد در بخش ابوبكر، عمر و زيد بن ثابت‏يا در مسند احمد بن حنبل در بخش فضائل صحابه، كه در آن احاديث‏بسيارى درباره فضائل و خدمات‏شان به اسلام آمده، ذكر نشده است .
57) به عنوان مثال، قس: بخارى، همان، ج‏3، ص‏392- 393; ج‏4، ص‏398- 399; ترمذى، همان، ج‏4، ص 347; ابن ابى‏داود، همان، ص‏7- 8، 9، 20، 29; بخارى، همان، ج‏3، ص‏393- 394; ترمذى، همان، ج‏4، ص‏348; ابن ابى‏داود، همان، ص‏17، 19، 26- 24، 31; ابن‏عساكر، تاريخ (شرح حال عثمان بن عفان) تحقيق سكينه شهابى (دمشق، 1984م) ص‏236 .
58) به عنوان مثال بنگريد: به ابن عساكر، تاريخ (شرح حال عثمان)، ص 170; زركشى، همان، ج‏1، ص‏241; السيوطى، اتقان، ج‏1، ص‏248 . اخبار ديگر متضمن اين است كه جمع‏آورى قرآن پيش‏تر در دوره عمر شروع شده بود، ولى عمر قبل از تكميل طرح، درگذشت و تدوين قرآن در دوره خلافت عثمان پايان يافت . ابوهلال عسكرى، همان، ج‏1، ص‏219 در خبر ديگرى گفته شده است كه عثمان شخصى بود كه طرح را انجام داد، اما آن را در دوره عمر به پايان رساند . ابن سعد، همان، ج‏2، بخش‏2، ص‏113; ابن عساكر، تاريخ (شرح حال عثمان)، ص‏171 .
59) زركشى، همان، ج‏1، ص‏235; السيوطى، اتقان، ج‏1، ص‏211 . همچنين بنگريد به: ابن‏عساكر، تاريخ (شرح حال عثمان)، ص‏324- 346 .
60) اين شاهد در بخارى، صحيح، ج‏3، ص‏310 و 394; ترمذى، همان، ج‏4 ص‏347; ابوبكر المروزى، همان، ص‏103، الف) خزيمة بن ثابت انصارى است; ب) ابو خزيمه (اوس بن يزيد) در بخارى، همان، ج‏3، ص‏392- 393; ج) حارث بن خزيمه در ابن ابى داود، همان، ص‏30; د) خزيمه يا ابوخزيمه در بخارى، همان، ج‏6، ص‏399; ترمذى، همان، ج 4 ص 348; ابوبكر المروزى، مسند ابى‏بكر الصديق، ص‏99; ابن‏ابى‏داود، كتاب المصاحف، ص 19; بيهقى، دلائل، ج‏7 ص‏149; ه) مردى ناشناس از انصار رك: ابن‏ابى‏داود، همان، ص‏8; و) ابى در ابن‏ابى‏داود، كتاب المصاحف، ص‏9، 30; خطيب، تلخيص المتشابه، ج‏1 ص‏403 . همچنين اخبار ديگرى نيز وجود دارد كه در آنها گفته شده ابى بن كعب نه تنها كسى بود كه از اين آيات اطلاع داشت‏بلكه مى‏دانست اين آيات آخرين آيات وحى شده به پيامبرند . الطبرى، جامع، ج 14 ص‏588- 589; خطيب، همان، همان‏جا .
61) دو آيه آخر سوره توبه در بخارى، همان، ج‏3، ص‏392- 394; ترمذى، همان، ج 4، ص 347; ابوبكر المروزى، همان، ص‏99، 103; ابن‏ابى داود، كتاب المصاحف، ص‏7، 9، 11، 20، 29، 30 و 31; طبرى، جامع، ج‏14، ص‏588; بيهقى، دلائل، ج‏7، ص‏149 . آيه 23 سوره احزاب در بخارى، همان، ج‏3، ص‏310، 4- 393; ترمذى، همان، ج‏4، ص‏348; ابن ابى‏داود، همان، ص‏8، 19; بيهقى، دلائل، ج 7، ص‏150; خطيب، موضح، ج‏1، ص‏276 .
62) در روايت پيش‏گفته درباره تدوين قرآن، او يكى از افرادى است كه وظيفه تدوين قرآن را در دو مقطع از دوران ابوبكر و عمر برعهده داشته است . در برخى روايات ديگر، تدوين و جمع‏آورى قرآن كه زيد نيز در آن مشاركت داشته، از حوادث ايام عثمان ذكر شده است . بخارى، همان، ج‏3، ص‏393- 394; ترمذى، همان، ج‏4، ص‏348; ابن ابى‏داود، كتاب المصاحف، ص 31 . همچنين رك: ابن عساكر، تاريخ (شرح حال عثمان) ص 234- 236 . روايات ديگر نام او را اصلا ذكر نمى‏كند (ابن ابى‏داود، همان، ص‏11- 10) ; گرچه ديگران گفته‏اند او پيش‏تر قرآن را در ايام پيامبر جمع‏آورى كرده و همه اجزاى قرآن را كنار هم قرار داده بود كه پيش‏تر به صورت‏هاى مختلفى جهت استفاده شخصى كتابت‏شده بود . ترمذى، همان، ج‏5، ص‏390; حاكم، همان، ج‏2، ص‏229، 611 . در خبرى ديگرى از او نقل شده است كه كار تدوين را از زمان وفات پيامبر آغاز كرد و قرآن پيش از آن جمع‏آورى نشده بود . اتقان، ج‏1، ص‏202 .
63) بنگريد به: بخارى، همان، ج‏3، ص‏310; ابن ابى داود، كتاب المصاحف، ص 29; خطيب، موضح، ج‏1، ص 276; السيوطى، اتقان، ج‏1، ص‏206 .
64) طبرى، جامع، ج‏16، ص‏588 .
65) ابن‏ابى‏داود، همان، ص‏30 .
66) همان، ص‏31 .
67) همان، ص‏8، 19، 29 .
68) ابن عساكر، همان، ص‏236 . داستانى مربوط به دوره عثمان ذكر شده است كه وى از مسلمانان خواست كه به نزدش بروند و آنچه از قرآن در دست دارند، همراه بياورند . مسلمانان نيز هرچه از بخش‏هاى قرآن ثبت كرده بودند، به نزد وى بردند . سپس عثمان از هر كس پرسيد كه سوگند ياد كند اين مطالب بخشى از قرآن است كه از پيامبر شنيده است . سپس دستور داد كه اجزاى جمع شده با هم به شكل يك مصحف تدوين گردد . در تلاش آشكارى براى زدودن برخى تناقضات ناپسند و اختلافات روايات از داستان، راه‏هايى توسط برخى از روات متاخر پيشنهاد شده است . الف) جمع قرآن در دوره ابوبكر شروع شده بود، اما او قبل از وفاتش نتوانست آن را تمام كند و جمع‏آورى قرآن در دوره عمر انجام شد . ب) زيد بن ثابت، يكى از كتاب دوران ابوبكر، قرآن را در نوشته شخصى خود فراهم كرد و در دوره عمر بر كاغذ نوشت . ج) مشكلى در مورد شهادت و گواهى نبود، بلكه خود زيد بعد از تكميل متن، آن را مرور كرد و نتوانست آيه 23 از سوره احزاب را در آن بيابد . او سپس به جست‏وجوى آن پرداخت تا زمانى كه آن را نزد خزيمة بن ثابت مكتوب يافت . او سپس متن را بار ديگر مرور كرد و اين بار متوجه شد كه آيات 128- 129 سوره توبه حذف شده‏اند . او بار ديگر به جست‏وجو پرداخت تا اينكه آيات را مكتوب نزد مردى كه از قضا خزيمه ناميده مى‏شد، يافت (ابوخزيمه .) زمانى كه او براى بار سوم متن را مرور مى‏كرد، دريافت كه متن هيچ مشكلى ندارد و اين‏گونه، متن تكميل گرديد (طبرى، جامع، ج‏1، ص‏59- 61 .)
69) فهرست گردآورندگان قديمى قرآن در منابع مختلف متفاوت است . به عنوان مثال، مقايسه كنيد با ابن سعد، طبقات، ج‏2، بخش دوم ص‏112- 114; ابن نديم، كتاب الفهرست، تحقيق رضا تجدد (تهران، 1391ه) ص‏30; طبرانى، المعجم الكبير، تحقيق ح . سلفى (بغداد، 1987م)، ج‏2، ص‏292; باقلانى، همان، ص 88- 90; ذهبى، معرفة القراء الكبار، تحقيق ب . ع . معروف، و ديگران (بيروت، 1984م)، ج‏1، ص‏27; زركشى، همان، ج‏1، ص‏242- 243; قرطبى، همان، ج‏1، ص‏57; السيوطى، اتقان، ج‏1، ص‏248- 249، به نقل از كتاب القراءات ابو عبيد قاسم بن سلام .
70) به منظور رفع ابهام و تناقض آشكار بين اين روايات و داستان مورد بحث، طرفداران داستان دو پيشنهاد ارائه كرده‏اند . بر طبق نظر اول، كسانى كه گفته شده است قرآن را در ايام پيامبر جمع‏آورى كرده‏اند، هر يك تنها بخشى از وحى را جمع كردند . بر طبق نظر دوم، كلمه جمع بايد اين گونه فهميده شود: صحابه قرآن را در دوره پيامبر حفظ كردند، نه اين‏كه همه آن را ثبت كرده باشند . ابن ابى‏داود، كتاب المصاحف، ص‏10; السيوطى، اتقان، ج‏1، ص‏204 .
71) به عنوان مثال، بنگريد به: شعر منسوب به امام على (ع) در سيد رضى، نهج البلاغه، تحقيق صبحى صالح (بيروت، 68- 1967م)، ص‏503: «اگر تو ادعا كنى كه قدرت را براساس شورا به دست آورده‏اى، چگونه اين امر متحقق مى‏گردد، در حالى كه آنانى كه مورد مشورت قرار گرفته‏اند، غايب بوده‏اند؟»
72) ابن‏سعد، همان، ج‏2، بخش‏2، ص‏101; ابن ابى‏شيبه، همان، ج‏6، ص‏148; ابوهلال عسكرى، همان، ج‏1، ص‏219- 220; ابن‏ابى داود، كتاب المصاحف، ص 10; السيوطى، اتقان، ج‏1، ص‏204; در مورد تدوين قرآن توسط على (ع) بعد از وفات پيامبر ارجاعات مهمى را به نقل از مصادر قديمى اهل سنت، ابن شهر آشوب در مناقب (قم، 1378ق) ج 2، ص‏40- 43 ذكر كرده است . همچنين رك: عياشى، تفسير، ج‏2، ص 307 .
73) ظاهرا شايعاتى در اين باره وجود داشته است كه على توجه داشته كه بزرگان قريش يكى را از ميان خود به جانشينى پيامبر برگزيده‏اند و تصميم گرفته‏اند به نظر عموم توجه نكنند، لذا خود را به جمع‏آورى قرآن مشغول كرد و آن را به عنوان عذرى براى عدم شركت در فعاليت اجتماعى ابراز كرد; گرچه سنيان اين عذر را علتى واقعى تلقى مى‏كنند و انكار مى‏كنند كه على (ع) از فرآيند كار قريش در انتخاب خليفه ناراضى بوده است .
74) على (ع) يكى از نخستين جمع‏كنندگان قرآن بود، يعنى كسانى كه قرآن را در دوره پيامبر جمع كرده بود . همچنين بنگريد به: ابن‏عساكر، همان، ج‏39، ص‏80 . على (ع) به دليل دانش وسيع و رسم‏الخط خاص قرآنش شناخته شده است (رك: به عنوان مثال، ابن سعد، كتاب الطبقات، ج‏2، بخش‏2، ص‏101 .) در مصحف وى ظاهرا به آياتى كه منسوخ شده بودند، نيز اشاره شده است (اتقان، ج‏1، ص 204 .) زمان دقيقى كه او مصحفش را به عموم معرفى كرده است، در سده دوم نيز مبهم بوده است . شيعيان قرن دوم، زمان انجام اين عمل را دوره عمر مى‏دانسته‏اند . سليم بن قيس الهلالى، همان، ص 108 . همچنين منقول در ابوجعفر الطبرسى، كتاب الاحتجاج، ج‏1، ص‏228; ج‏2، ص‏7 .
75) بنگريد به قبل، پى‏نوشت 2 . اين نكته كه اين اخبار سمت و سوى جدلى - ضدشيعى دارند، مى‏تواند با اين واقعيت تاييد شود كه برخى روايات متاخرتر اين حديث از سوى رجال سنى به نقل از امام جعفر الصادق نقل شده‏اند كه ايشان نيز به نقل از پدرانشان بيان كرده‏اند (ابوهلال العسكرى، همان، ج‏1، ص‏219 .) اين عمل كه نظرى را به زبان حريف بگذارند و از قول مخالفانشان نقل كنند، عادى بوده است . اين عمل در موارد ديگر نيز كه اندكى قبل در بحث ذكر شد، انجام شده بود . همچنين براى مثال‏هاى ديگر بنگريد به: كشى، همان، ص‏393- 397 .
76) به عنوان مثال، بنگريد به: كتاب معنة اميرالمؤمنين (متن شيعى قديمى محفوظ در اثر منسوب به مفيد، الاختصاص، نجف، 1392ه) (ص‏157- 175)، ص‏164; سليم، همان، ص‏113، 220 .
77) براى موارد جالب توجه بنگريد به: ابن عساكر، شرح حال عثمان، ص‏146- 168، 290- 294 .
78) بنگريد به: مدخل «مؤاخات‏» در دايرة‏المعارف اسلام، چاپ دوم (متن انگليسى)، ج‏7، ص‏253- 254 .
79) بنگريد به: منابع قديمى فراوان، ذكر شده، در نورالله التسترى، احقاق الحق (تهران، 1378ه)، ج‏4، ص‏171- 217; ج‏6، ص‏461- 486; ج‏15، ص‏450- 518 ; ج‏20، ص‏221- 255; عبدالحسين الامينى، الغدير، ج‏3، ص‏113- 125 .
80) احمد بن حنبل، فضائل الصحابة، تحقيق و . م عباس (بيروت، 1983م)، ص 99، 166- 167، 378; بخارى، همان، ج‏2، ص 418; ديلمى، فردوس الاخبار، ج‏1، ص 529- 530 .
81) ابن‏سعد، همان، ج‏3، بخش‏1، ص‏123 .
82) بنگريد به: احمد بن حنبل، فضائل، ص‏99، 166- 167، 177، 183- 184، 378- 386، 411 و ديگر مآخذ ذكر شده در پى‏نوشت ص‏99 .
83) احمد بن حنبل، همان، ص‏86- 92 و منابع ذكر شده توسط مصحح در پى‏نوشت; ابن‏عساكر، شرح حال عثمان، ص‏153- 159، همچنين بنگريد به: بخارى، همان، ج‏2، ص‏418 .
84) بنگريد به: مآخذ فراوان منقول در تسترى، احقاق الحق، ج‏10، ص 544- 595، ج 14، ص 232- 251 .
85) ابن‏عساكر، تاريخ مدينة دمشق، بخش مربوط به شرح‏حال على (ع)، تحقيق محمدباقر محمودى (بيروت، 1396ه)، ج‏2، ص‏260 .
86) ابن‏سعد، كتاب الطبقات، ج‏3، بخش‏1، ص‏124; احمد بن حنبل، فضائل، ص 158- 159، 771، 774، 780 و 788; ديلمى، همان، ج‏1، ص‏53 .
87) بنگريد به: منابع فراوان در تسترى، همان، ج‏5، ص‏468- 515; ج‏16، ص‏277- 309; ج‏21، ص‏415- 428; امينى، همان، ج‏6، ص‏61- 81 .
88) ديلمى، همان، ج‏1، ص‏76 .
89) بنگريد به: منابع فراوان ذكر شده در احمد بن حنبل، فضائل، ص‏81- 582، پى‏نوشت اول مصحح; تسترى، همان، ج‏5، ص‏540- 586; ج‏16، ص‏332- 375; ج‏21، ص‏243- 255; امينى، همان، ج‏6، ص 209- 216 .
90) بخارى، همان، ج‏2، ص‏418; احمد بن حنبل، فضائل، ص 70- 71 و مآخذ ذكر شده در پى‏نوشت توسط مصحح 98، 152، 379 .
91) بنگريد به: مدخل «مباهله‏» در دايرة‏المعارف اسلام، متن انگليسى، چاپ دوم، ج 7، ص 276- 277 .
92) بنگريد به: مآخذ فراوان ذكر شده در تسترى، احقاق الحق، ج‏3، ص‏46- 62; ج‏9، ص‏70- 91; ج‏14، ص‏131- 147; ج‏20، ص‏84- 87 .
93) ابن‏عساكر، تاريخ، (شرح حال عثمان)، ص 168- 169، به نقل از امام جعفر صادق كه ايشان نيز از پدرشان نقل كرده‏اند . همان‏گونه كه پيش‏تر، ذكر شد، اين امر در اين نوع منابع كه هدف‏هاى جدلى - ضد شيعى داشته‏اند، عادى بوده است .
94) تسترى، همان، ج‏2، ص‏501- 562; ج‏3، ص‏513- 531; ج‏9، ص‏1- 69; ج‏14، ص‏40- 105; ج‏18، ص‏359- 383 .
95) بنگريد به: الطبرى، جامع البيان (قاهره، 1375ه)، ج‏22، ص 6- 8 .
96) ديلمى، همان، ج‏1، ص‏532; طبرى، جامع، ج‏22، ص‏8 ، به نقل از عكرمه تابعى كه به سبب ديدگاه‏هاى ضد شيعى‏اش معروف است . وى در بازار فرياد مى‏زد كه اهل بيت پيامبر تنها همسران ايشان هستند .
97) بنگريد به قبل، ص‏51، پى‏نوشت 6 .
98) ابن‏عساكر، شرح حال عثمان، ص 170 .
99) اتقان، ج‏1، ص‏205، به نقل از كتاب المصاحف ابن‏اشته; ابن‏خلال، كتاب السنة (رياض، 1415ق/1994م) ج‏1- 3 ص‏303 مترجم .)
100) ابن‏عبدالبر، همان، ص 562 .
101) ابن ابى‏شيبه، المصنف، ج‏6، ص‏148; ابن ابى‏داود، كتاب المصاحف، ص‏5، هر دو خبر را به نقل از على (ع) نقل كرده‏اند .
102) به عنوان مثال، بنگريد به: احمد بن محمد سيارى، كتاب القرائات (كتاب التنزيل و التحريف)، نسخه خطى كتابخانه مرعشى نجفى قم، شماره 1455، برگ ب 44: «ان الناس (يعنى اهل السنه) يقولون قد ذهب من سورة الاحزاب شى كثير» ; الفضل بن شاذان، كتاب الايضاح، ص‏107: «قالت المرجئه: قلعل بقية الاحكام فى القرآن الذى ذهب‏» .
103) بنگريد به: ابن‏نديم، الفهرست، ص 38- 39; همچنين لبيب السعيد، الجمع الصوتى الاول للقرآن (قاهره، 1399ه)، ص 320- 321 .
104) به خصوص بنگريد به: باقلانى، همان، ص‏277- 280، آنجا كه او بر اين نكته تاكيد دارد كه همه احاديث درباره نقصان و تبديل در قرآن همگى منقول از عايشه، ابوموسى اشعرى و اصحابى هستند كه شيعيان آنان را مسلمان واقعى نمى‏دانند و بنابراين هيچ حقى ندارند به اين اخبار برضد سنيان استناد كنند .
105) بنگريد به قبل، ص‏49، پى‏نوشت 15 .
106) گرچه اين نظر در سنت‏سنيان تا قرن هفتم هجرى/سيزدهم ميلادى مورد تاييد قرار گرفته است . به عنوان مثال، بنگريد به: القرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج‏1، ص‏181، او از معاصرى نقل مى‏كند كه مدعى بود كه عثمان و صحابه «زادوا فى القرآن ماليس منه‏» .(اين استنباط مؤلف محترم صحيح نيست، آنچه قرطبى نقل كرده است، بخش‏هايى از كتاب الرد على من خالف مصحف عثمان، نوشته ابوبكر مجاهد (م 333ه) در رد آراى ابن شنبوذ است . اين رساله ابن‏مجاهد به طورمستقل موجود نيست، اما بخش‏هايى از آن را مى‏توان در آثار ذيل يافت: قرطبى، همان، (مصر، 1378ه/1967م)، ج‏1، ص‏5- 7، 8، 23، 24، 30- 31، 53، 54، 58، 61- 62، 81- 86، 109، 114، 115، 154 و مجهول المؤلف، مقدمتان فى علوم القرآن، ص‏84، 107، 112، 113، 140، 146، 149، 165، 168 . همچنين رك: ابوشامة المقدسى، المرشد الوجيز الى علوم تتعلق بالكتاب العزيز، تحقيق طيار آلتى قولاج (بيروت، 1395ه/1975م)، ص‏186- 192 . مترجم .
107) ابوالحسن الاشعرى، مقالات الاسلاميين (قاهره، 1381ه)، ج‏1، ص‏166; اسفراينى، التبصير فى الدين (بيروت، 1983م)، ص‏140; شهرستانى، الملل و النحل (بيروت، 1981م)، ص‏55; مقدسى، البدء و التاريخ، تحقيق م . ك . هوار (پاريس، 1899- 1919م)، ج‏5، ص‏138; ابن عباد، الكشف عن مناهج اصناف الخوارج، تصحيح محمد تقى دانش پژوه (تبريز، 1389ه) در نشريه دانشكده ادبيات تبريز، شماره 20، ص 145- 150، ص 146; قلقشندى، صبح الاعشى (قاهره، 40- 1333ه)، ج‏13، ص‏223; ابومحمد العراقى، الفرق المفترقه، تحقيق ى . كولتى (آنكارا، 1382ه)، ص‏24 . اين ادعا به همه گروه عجارده از خوارج نسبت داده شده است . بنگريد به: شهرستانى، همان، ص‏55 .
108) زركشى، همان، ج‏2، ص‏127; همچنين رك: ابن لب، همان، ص 96 .
109) زمانى كه ابوعبيد قاسم بن سلام (م 224ه/9- 839م) كتابى درباره ناسخ و منسوخ مى‏نوشت، اين شكل تقسيم‏بندى مطرح نشده بود . و (بنگريد به: همو، الناسخ و المنسوخ، ص‏5- 6; همچنين بنگريد به: نحاس، الناسخ و المنسوخ (قاهره، 1319ه) ص 8 .) چند دهه بعد، حارث بن اسد محاسبى (م 243ه/8- 857م) دو نظر درباره نسخ بيان كرد: آيه‏اى كه از متن حذف شده بود، اگرچه مردم هنوز آن را به ياد دارند . در يكى از دو نوع نسخ (ما نسخ حكمه و تلاوته) حكم فقهى كه بر مبناى آيه منسوخ شده بود، نيز نسخ شده است .(محاسبى، فهم القرآن، ص‏407 .) اما در نوع ديگر (ما نسخت تلاوته و بقى حكمه) حكم فقهى متداول بوده است، با وجود آن كه خود آيه حذف شده بود (همان، ص 398 .) اين نظر غير متداول به منظور تعديل روايت ناظر به حذف آيات است كه هنوز حكم فقهى مبتنى بر آيه حذف شده را صحيح مى‏داند، با وجودى كه خود آيه از قرآن حذف شده است . ابن منادى (م 334ه/6- 745م) در كتابش درباره نسخ (منقول در زرقانى، همان، ج‏2، ص‏37; سيوطى، اتقان، ج‏3، ص 85) و ابوجعفر نحاس (م 338ه/950م) در كتاب الناسخ و المنسوخ، ص‏8 اين دو دسته‏بندى را آورده و اشاره كرده‏اند كه ديگر فقها نظر دوم را رد كرده‏اند، زيرا معتقدند چنين نظرى درباره ناسخ و منسوخ همان نظرى است كه مصحف عثمانى را ناتمام مى‏داند (بنگريد به: ابن‏سلامه، الناسخ والمنسوخ، ص‏22- 21; زركشى، همان، ج‏2، ص‏37; اتقان، ج‏3، ص‏85- 86 .) براى پذيرش نظر وى توسط برخى فقها شيعى رك: سديدالدين الحمصى، المنقذ من التقليد (قم 1411ه/1991م)، ج‏1، ص‏480 .
110) بنگريد به صبحى صالح، همان، ص‏259- 274 .
111) بنگريد به: البرقى، المحاسن، تحقيق ميرجلال‏الدين محدث (تهران، 1370ه/1951م)، ص‏286; العياشى، كتاب التفسير، تحقيق هاشم رسولى محلاتى (قم 81- 1380ه/61- 1960م) ، ج‏1، ص‏191، 259، 293; كلينى، همان، ج‏2، ص 18- 19; ابن بابويه، كتاب الخصال، تحقيق على اكبر غفارى (تهران، 1389ه/1969م)، ص‏278 .
112) به عنوان مثال، بنگريد به: العياشى، همان، ج‏1، ص 249- 250 و كلينى، همان، ج‏1، ص‏286 . هر دو گفت‏وگوى امام جعفر صادق (ع) و يكى از اصحابشان را نقل كرده‏اند كه به امام (ع) گفته است: «مردم از ما مى‏پرسند چرا نام‏هاى على و خانواده‏اش در كتاب خدا ذكر نشده است؟» و سيارى از يكى از اصحاب امام رضا - عليه‏السلام - نقل مى‏كند كه به امام نوشت: «برخى از مردم [اهل‏سنت] از من مى‏پرسند: نام على در كجاى كتاب خدا ذكر شده است؟» (التنزيل و التحريف، برگ ب 35 .) همچنين جاحظ، العثمانية، تحقيق عبدالسلام محمد هارون (قاهره، 1386ه) ص‏273: «ما قرآن را از ابتدا تا انتها نگريستيم و يك آيه درباره امامت على نيافتيم‏» . قديمى‏ترين مثال از اين دست، در كتاب الغارات ثقفى است (ج‏1، ص‏195- 204 .) در اين خبر، معاويه در نامه خود به على - عليه‏السلام - اين سؤال را مطرح كرده است .
113) به عنوان مثال، بنگريد به: عبدالحسين امينى، الغدير، ج‏1، ص‏214- 223; اين روايت از حدود سى تن از رجال اهل‏سنت نقل شده است . همچنين سيوطى، الدر المنثور، ج‏2، ص‏298 .
114) السيوطى، الدر المنثور، ج‏2، ص‏298; جفرى، همان، ص 40; بهاءالدين الاربلى، كشف الغمة (تبريز، 1381ه/1962م)، ج‏1، ص‏317 به نقل از منابع اهل سنت .
115) جفرى، همان، ص 32 .
116) جفرى، همان، 97، 168، 306 .
117) جفرى، همان، ص 150 .
118) جفرى، همان، ص 65 .
119) جفرى، همان، ص 75 .
120) جفرى، همان، ص 76 .
121) جفرى، همان، ص‏336 .
122) جفرى، همان، ص‏86 .
123) جفرى، همان، ص 100 .
124) جفرى، همان، ص 308 .
125) جفرى، همان، ص‏353 .
126) جفرى، همان، ص 110 .
127) سيارى، همان، برگ الف 2; العياشى، همان، ج‏1، ص‏13 . همچنين بنگريد به: مفيد، المسائل السروية (قم، 1392ه) در مجموعه عدة رسائل للشيخ . . . المفيد، (ص‏207- 232)، ص 225 .
128) سليم بن قيس الهلالى، همان، ص 108 .
129) خياط، الانتصار، تحقيق م . س . نيبرگ، (قاهره، 1346ه)، ص 41; عبدالجبار، المغنى، ج 20 بخش اول، تحقيق على محمود و .(. . قاهره، 1397ه) ص 37- 38; الملطى، التنبيه (دمشق، 1380ه) ص‏32 . [ملطى در بيان عقايد هشام بن حكم نوشته است: «و ان القرآن الذى فى ايدى الناس قد انتقل و وضع ايام عثمان و احرق المصاحف التى كانت قبل‏» مترجم] .
130) سيارى، همان، برگ ب 2 .
131) نجاشى، كتاب الرجال، تحقيق موسى شبيرى زنجانى (قم، 1407ه/1986م)، ص 372 .
132) بنگريد به قبل، ص‏48، پى‏نوشت 12 .
133) سيارى، همان، برگ الف 69; كلينى، همان، ج‏2، ص‏631 .
134) فضل بن شاذان، كتاب الايضاح، ص 209- 229 .
135) فضل بن شاذان، همان، ص 108 .
136) محاسبى، فهم السنة (منقول در زركشى، همان، ج‏1، ص‏238- 240)، ص‏240 . بلاذرى در انساب الاشراف (دمشق، 1996م)، ج‏5، ص‏186 به اين نكته اشاره كرده كه اين مسئله يكى از انتقادهاى عمومى مخالفان عثمان بوده است . خبرى در ابن‏شبه، تاريخ المدينة المنورة، ص‏995- 996 (همچنين رك: ابن داود، المصاحف، ص‏12; ابن‏عساكر، تاريخ دمشق (شرح حال عثمان)، ص‏238) به اين انتقاد عمومى اشاره كرده‏اند و به على (ع) نسبت داده‏اند كه گفته است: «نگوييد عثمان سوزاننده قرآن‏ها بوده است . به خدا سوگند او آنها را نسوزاند، مگر با توافق صحابه . به خدا سوگند اگر من نيز جاى او بودم، همان كار را انجام مى‏دادم‏» .
137) به نظر مى‏رسد اخبارى كه از على (ع) در دفاع از اين عمل عثمان نقل شده، پاسخى است‏به اين انتقادات . بر طبق يك خبر، على (ع) گفته است: «هيچ‏كس نبايد عثمان را به دليل سوزاندن نسخه‏هاى قرآن سرزنش كند، زيرا او اين كار را با تاييد همه ما انجام داد; اگر او اين كار را نمى‏كرد من اين كار را انجام مى‏دادم‏» (ابن ابى‏داود، همان، ص 12، 22; ابن‏عساكر، تاريخ (شرح حال عثمان)، ص‏237، 238، 242 .)
138) محاسبى، فهم القرآن، ص 398- 411 .
139) بنگريد به ذيل، ص‏72، پى‏نوشت‏1 .
140) كلينى، همان، ج 8 ص 59- 62 . همچنين رك سديدالدين الحمصى، المنقذ من التقليد، ج‏1، ص‏477 .
141) كلينى، همان، ج 8، ص‏53، 54: «اقاموا حروف الكتاب و حرفوا حدوده‏» .
142) يعقوبى، تاريخ، ج‏2، ص‏136; بهاءالدين الاربلى، همان، ج‏1، ص‏314; عبدالله بن حمزه، الشافى (صنعا، 1986م)، ج‏2، ص‏25; قس: العياشى، همان، ج‏1، ص‏9- 10 و كلينى، همان، ج‏2، ص‏627 . به هرگروه يك‏سوم اختصاص يافته است .
143) العياشى، همان، ج‏1، ص‏9- 10; شرف الدين الاسترابادى، تاويل آلايات الظاهرة (قم، 1407ه/1986م)، ج‏1، ص‏18- 20; محمد باقر مجلسى، بحار الانوار (تهران، 1376ه/1957م)، ج‏24، ص‏303 .
144) به عنوان مثال، بنگريد به: نه نقل قول مختلف از ائمه درباره قرآن ذيل سوره مائده آيه 67 در فرات الكوفى، كتاب التفسير (نجف، 1354ه/1935م)، ص‏36- 38 كه صريحا اين ادعا را كه نام على (ع) در آيه‏اى ذكر شده باشد، رد كرده‏اند . وجود نام على (ع) را برخى رجال سنى نقل كرده‏اند (به عنوان مثال، رك: السيوطى، الدر المنثور، ج‏2، ص 298 .) همچنين در خبرى از امام پنجم به صراحت‏بيان شده است، كه اهل‏بيت در قرآن، سوره آل‏عمران، آيه 33 ذكر شده‏اند . بيت كه در آيه ذكر شده است، بيت واقعى باقى‏مانده از آل‏ابراهيم است (العياشى، همان، ج‏1، ص‏168; محمد باقر مجلسى، همان، ج‏23، ص‏225 .) خبر دوم مخالف قرائت عبدالله بن مسعود است كه توسط فقهاى اهل‏سنت مثل ابواسحاق ثعلبى نيشابورى در كتابش الكشف و البيان (نقل‏شده توسط عبدالله بن حمزه، الشافى، ج‏1، ص‏95) ذكر شده است .
145) كلينى، الكافى، ج‏2، ص‏634 .
146) به عنوان مثال، بنگريد به: الكلينى، همان، ج‏2، ص‏596- 634; ابن بابويه، كتاب الامالى (تهران، 1404ه/1984م)، ص 545- 546; همو، عيون اخبار الرضا (تهران، 79- 1377ه/59- 1958م)، ج‏2، ص 56 . همچنين حر عاملى، وسائل الشيعة (تهران، 89- 1376ه/69- 1957م)، ج‏4، ص‏823- 831; حسين النورى، مستدرك الوسائل (قم، 1407ه/1987م)، ج‏4، ص 231- 245 .
147) بنگريد به: الشريف الرضى، نهج البلاغة، خطبه‏هاى 1، 18، 108، 145، 156، 174، 181، 196 و نامه 69 .
148) كلينى، همان، ج‏1، ص‏69- 70، 100; ابن بابويه، عيون، ج‏2، ص‏21; همو، امالى، ص 367; حر عاملى، وسائل الشيعة، ج‏18، ص‏89- 78; حسين النورى، مستدرك، ج 17، ص 302- 306 .
149) ابن‏بابويه، عيون اخبار الرضا، ج‏2، ص 130 .
150) سيارى، همان، برگ ب 70; شلمغانى، كتاب التكليف (با عنوان الفقه المنسوب الى الامام الرضا، چاپ شده است) (مشهد، 1406ه/1986م) ص 112- 113; ابن‏بابويه، ثواب الاعمال، تحقيق على اكبر غفارى (تهران، 1391ه/1971م)، ص 154; همو، من لايحضره الفقيه، تحقيق على اكبر غفارى (تهران، 94- 1392ه/74- 1972م)، ج‏1، ص 306; محمد بن الحسن الطوسى، التبيان، (نجف، 63- 1957م)، ج‏10، ص 371، 412; همو، الاستبصار، تحقيق حسن محمد خرسان (نجف، 75- 1376ه/55- 1957م)، ج‏1، ص‏317; طبرسى، مجمع البيان (صيدون، 57- 1956م)، ج‏30، ص‏140- 141، 197; سيوطى، اتقان، ج‏1، ص 238; حر عاملى، همان، ج‏4، ص‏743- 744; حسين النورى، مستدرك الوسائل، ج‏4، ص‏163- 164 .
151) بنگريد به: جواد العاملى، مفتاح الكرامة (قاهره، صيدون ، تهران، 1324ه/1906م)، ج‏2، ص‏385- 386 و منابع ذكر شده در آن .
152) سيوطى، اتقان، ج‏1، ص‏228; جفرى، همان، ص 179 .
153) فخرالدين الرازى، التفسير الكبير (قاهره، 1383ه)، ج‏32، ص‏2; سيوطى ، اتقان، ج 1، ص‏228 .
154) سيارى، همان، برگ 12; العياشى، همان، ج‏1، ص‏169، 170; على بن ابراهيم، تفسير القمى (نجف، 1386ه/1926م)، ج‏1، ص‏100; فرات الكوفى، همان، ص 18; محمد باقر مجلسى، همان، ج‏23، ص‏222، 225- 228 .
155) سيارى، همان، برگ‏هاى 7ب، 9ب، 16ب، 17، 24ب، 32ب، 39ب، 51ب .
156) سيارى، همان، برگ‏هاى 7ب، 10الف، 16ب، 17الف، 18الف، 45الف، 62ب; العياشى، همان، ج‏1، ص‏245; كلينى، همان، ج‏1، ص‏344، 345، 461 . به عنوان مثال، مقايسه كنيد با ادعاى سيارى، همان، برگ 45، كه آيه 33 سوره فرقان اساسا اين گونه خوانده مى‏شده است: «كفى الله المومنين القتال بعلى بن ابى طالب‏» . همين‏طور در السيوطى، الدر المنثور، ج‏5، ص 192 . همچنين بهاءالدين الاربلى، همان، ج‏1، ص‏317، به نقل از منبعى سنى، كه آن را به عنوان قرائت ابن‏مسعود نقل كرده است .
157) سيارى، همان، برگ ب 2; كلينى، همان، ج‏2، ص‏634 . اساسا اين را عمر ادعا كرده است، آن‏گونه كه در سيوطى، اتقان، ج‏1، ص‏242; متقى الهندى، كنز العمال (حلب، 77- 1969م)، ج‏1، ص‏541، 517 نقل شده است .
158) سيارى، همان، برگ 44ب .
159) سيارى، همان، برگ 45ب .
160) سيارى، همان، برگ 44ب .
161) سيارى، همان، برگ ب - الف 44; ابن بابويه، ثواب الاعمال، ص 100 .
162) سيارى، همان، برگ الف 69; كلينى، همان، ج‏2، ص‏631; كشى، همان، ص 589 .
163) بنگريد به: سرتاسر كتاب سيارى كه به منابع سنى اشاره دارد . بخش‏هايى از اقوال علماى شيعى نه احاديث‏شيعى كه طبعا بايد به نقل از ائمه باشند (به عنوان مثال، برگ ب 2 به نقل از هشام بن سالم .) همچنين بحث‏هايى تحت ارجاع عمومى «مثل فى حديث‏» (مثلا برگ ب 45) و «رواية‏» (مثلا برگ الف 44) نقل شده است كه نشان مى‏دهد، براى آنها وجود نداشته است .
164) بنگريد به: الباقلانى، الانتصار، ص 310 .
165) ضعيف، متهافت، غال، منحرف‏» ، ابن‏الغضائرى، كتاب الضعفاء، در قهپايى، مجمع الرجال، تحقيق د . علامه (اصفهان، 87- 1384ه/67- 1964م)، ج‏1، ص‏149 .
166) رسول جعفريان، اكذوبة تحريف القرآن بين الشيعه و السنة (تهران، 1390ه)، ص‏46 .
167) غال‏» (محمد بن حسن الطوسى، كتاب الرجال، تحقيق محمد صادق آل بحرالعلوم (نجف، 1969م) ص 278) ; «غال، فاسد الحديث، لايكتب حديثه‏» ، (ابن الغضائرى، همان، ج‏5، ص‏184) ; «فاسدالمذهب، و قيل فيه اشياء، الله اعلم من عظمها» (نجاشى، همان، ص 337 .)
168) ضعيف، متهافت، مرتفع القول، خطابى، حمل الغلات فى حديثه حملا عظيما، لايجوز ان يكتب حديثه‏» (ابن غضائرى، همان، ج‏6، ص‏131) ; «فاسد المذهب، مضطرب الروايه، لا يعبابه‏» (نجاشى، همان، ص 416 .)
169) متهم، غال‏» (كشى، همان، ص 363) ; «كذاب، مشهور» (كشى، همان، ص 546) ; «غال، وضاع الحديث‏» (ابن‏الغضائرى، همان، ج‏6، ص‏292 .)
170) لاشى، متهم بغلو» (كشى، همان، ص 368) ; «ضعيف، فى مذهبه غلو» (ابن الغضائرى، همان، ج‏6، ص 139 .)
171) ابوالقاسم على بن احمد كوفى، مؤلف الاستغاثة فى بدع الثلاثة، حامى پرشور نظريه تحريف قرآن است . اما وى نيز از جمله غلات است، آن‏گونه كه نجاشى (كتاب الرجال، ص‏265- 266) و ديگران ذكر كرده‏اند . شيخ طوسى وى را از جمله غلات مخمسه ياد كرده است . رك: قهپايى، مجمع الرجال، ج‏4، ص‏162 .
172) See Etan Kohlberg, [Some Notes on the Imamite Attitude to the Quran], in S. M. Stern, ed, Islamic Philosophy and Classical Tradition (Oxford, 1972) pp.277.
173) بنگريد به: پيش‏گفتار مؤلف بر مقدمه‏اى بر فقه شيعه (لندن، 1984م)، ص‏32- 33 .
174) ابن‏بابويه، رسالة فى الاعتقاد (تهران، 1370ه/1951م) ; همراه با كتاب النافع يوم الحشر فى شرح الباب الحادى عشر، مقداد السيورى، ص‏66- 115، ص‏93 . همچنين رك: عنوان كتابى از ديگر محدث شيعى در همان دوره، يعنى محمد بن احمد بن جنيد اسكافى، كه نجاشى ذكر كرده است . همان، ص‏388 (ايضاح خطا، من شنع على الشيعة فى امر القرآن .)
175) در متن، سه گروه نوشته شده، اما هيچ خبرى درباره گروه سوم ذكر نشده است . در تصحيح هلموت ريتر نيز (استانبول، 1929م) در پى‏نوشتى توضيح داده شده كه گروه ذكر نشده بر اساس تذكرى در حاشيه يكى از نسخه‏ها، كسانى هستند كه مدعى‏اند هيچ جزء غيرقرآنى به متن افزوده نشده است . گرچه اين نظر بى‏هيچ شكى نادرست است، زيرا گروهى نبوده‏اند كه ادعا كرده باشد به متن قرآن بى‏هيچ نقصانى از قرآن افزوده شده است . بنابراين، صحيح است كه بينديشيم شمار گروه‏ها خطاست‏يا مؤلف قصد داشته ست‏بگويد گروه سوم معتقدند كه اجزايى هم به قرآن افزوده و هم از آن حذف شده است، زيرا يك گروه تغييراتى به شكل نقصان و گروه ديگر نقصان‏هايى را به شكل افزودن و حذف و گروهى هر تغييرى را انكار كرده‏اند . تلخيصى از كتاب الانتصار باقلانى توسط ابوعبدالله صيرفى، تحت نام نكت الانتصار لنقل القرآن، تحقيق محمد زغلول (اسكندريه، 1392ه) نيز موجود است . مطالب جالب توجهى نيز در اين تلخيص وجود دارد . در ص‏64 گفته شده كه شيعيان مى‏گويند ربعى از قرآن در فضايل اهل بيت است و نام آنان و اسامى ديگران (دشمنان آنان) در قرآن ذكر شده است . سوره بينه در اصل برابر با سوره بقره بوده است . بنابراين، شيعيان به دليل روايت چنين مطالبى نمى‏توانند بگويند قرآنى كه در دست دارند، تحريف نشده است . اين گفته به روشنى اشاره دارد كه شيعيان در زمان باقلانى اين عقيده را داشته‏اند كه قرآن تحريف نشده است . گرچه باقلانى تلاش دارد بر اساس روايات ديگر شيعيان اين عقيده را به آنان تحميل كند، همان‏گونه كه من بر ضد اهل‏سنت استدلال كردم . او همچنين سه گروه ميان شيعيان زمانش معرفى مى‏كند: كسانى كه معتقدند قرآن از هر جهت تغيير يافته، آنانى كه معتقدند بخش‏هايى از قرآن حذف شده اما چيزى به آن افزوده نشده است و كسانى كه گفته‏اند تمام قرآن محفوظ در مصحف عثمانى ا
ت، اما ترتيب سوره‏ها در اصل قرآن متفاوت است . او همچنين نقل مى‏كند (ص 107) كه شيعيان ادعا مى‏كنند على (ع) قرآن را جمع كرده است و آن را نزد خليفه برده، اما عمر به او گفته است كه آن را برگرداند و آنان نيازى به آن ندارند .
176) ابوالحسن الاشعرى، مقالات، ج‏1، ص‏114- 115 .
177) الشريف المرتضى، جوابات المسائل الطربلسيات الاولى، منقول در طبرسى، مجمع البيان، ج‏1، ص‏31; همو، الذخيرة فى الكلام، ميكرو فيلم، 3344، كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ص 256 .
178) اشتباهى درباره موضع نوبختيان در اين بحث رخ داده است . خبرى در اوائل المقالات، شيخ مفيد، ص 56 متضمن اين است كه آنان مى‏انديشيدند كه در متن قرآن حذف واضافه‏هاى رخ داده است . اما اين مسئله كاملا مورد ترديد است، چرا كه الف) همان‏گونه كه پيشتر ذكر شد، شريف مرتضى به صراحت اين نظر را رد مى‏كند كه نوبختيان چنين موضعى داشته‏اند . ب) همچنين او در الطرابلسيات الاولى و الذخيرة مى‏گويد هيچ‏كس در ميان شيعه مدعى افزوده شدن به متن قرآن نشده است (طبرسى، همان، ج‏1، ص 30 .) همچنين اين نظر را كه درميان شيعيان كسى به افزوده شدن به قرآن قائل نيست، شاگرد المرتضى، محمد بن حسن الطوسى در التبيان، ج‏1، ص‏3 بيان كرده است . ناممكن است چنين ادعايى شده باشد، اگر فقهاى مشهورى چون نوبختيان از آن حمايت كرده باشند . و ج) قاضى عبدالجبار معتزلى در بخش امامت كتابش المغنى (ج‏20 بخش اول ص‏38) قاطعانه رد مى‏كند كه نوبختيان نظرى دال بر امكان داشتن تغييراتى در متن قرآن ابراز كرده باشند، نظرى كه او پيش‏تر به هشام بن حكم و ديگران نسبت داده بود: «فمن كان يتمسك بالتوحيد و العدل فهو برئ مما نسبناه الى من تقدم ذكره كابى الاحوص و النوبختيه و غيرهم‏» . همچنين لحن كلام مفيد در اوائل المقالات نامشخص و مبهم است، زيرا گفته شده: «و هذا بخلاف ما سمعناه من (خوانده شود عن) بنى نوبخت‏» . اين شايعه در هيچ كجاى ديگر كتاب درباره گزارش نظرات بنونوبخت ذكر نشده است .
179) اسدالله التسترى، كشف اليقين (تهران، 1317ه/1899م)، ص 205 به نقل از گفته شريف المرتضى در يكى از مجموعه پاسخ‏هايش (جوابات المسائل .)
180) بنگريد به: شريف المرتضى، جوابات المسائل الطرابلسيات الاولى، منقول در طبرسى، مجمع البيان، ج‏1، ص‏30 . به حاميان اين نظر بين شيعيان گذشته اشاره شده است .
181) بنگريد به: جعفريان، همان، ص 66 .
182) اين افراد عبارت‏اند از محمد صالح بن احمد مازندارنى (م 1086ه/1676م) در شرح اصول كافى (تهران، 82- 1388ه/63- 1968م)، ج‏11، ص 71- 72; نعمت‏الله بن عبدالله جزائرى، (م 1112ه/1810م) در الانوار النعمانية، تحقيق محمد على قاضى طباطبائى (تبريز، 1382ه/1963م)، ج‏1، ص‏97، 277; ج‏2، ص‏357- 358; ابوالحسن بن محمد طاهر شريف عاملى (م 1138ه/25- 1726م) در ضياء العلماء فى الامامه، منقول در حسين نورى، فصل الخطاب (تهران، 1298ه/1881م)، ص‏97; عبدالله بن محمد رضا حسينى شبر (م 1242ه/1826م) در مصابيح الانوار (بغداد و نجف، 1- 1952م)، ج‏2، ص‏295; احمد بن محمد مهدى نراقى (م 1245ه/1829م) در مناهج الاحكام، ص 153 بند اول، خط اول . همچنين از پدرش محمد مهدى بن ابى‏ذر نراقى (م‏1209ه/1794م) اين نظر را نقل كرده است (پيشين، ص 152 بند دوم، خط 3- 4 .) حسين بن محمدتقى نورى (م 1320 ه/1902م) مهم‏ترين طرفدار اين نظر بين شيعيان است و تك‏نگارى‏اى درباره اين موضوع به نام فصل الخطاب دارد . در همين كتاب، نورى اين عقيده را به على بن احمد حسينى مدنى مشهور به ابن معصوم و سيدعلى‏خان (م‏1120ه/1709م) به نقل از رياض السالكين نسبت داده است، اما سيدعلى‏خان تنها نظريات مختلف و بعضى روايات سنى درباره اين مسئله را نقل كرده است و هيچ موضع روشنى از خودش بيان نكرده است . رك: سيدعلى‏خان مدنى، رياض السالكين (تهران، 1334 ه/1915م)، ص‏402 .
در مورد ديگر فقيه امامى يعنى ابوالقاسم كوفى (در مورد او بنگريد به: مدخل «ابوالقاسم كوفى‏» در دايرة‏المعارف بزرگ اسلامى نيز به كلبرگ در مقاله «نكاتى در مورد موضع اماميه درخصوص قرآن‏»)، وى را از جمله عالمان شيعى دانسته است كه قائل به تحريف قرآن‏اند . اين مسئله ظاهرا صحيح نيست . ابوالقاسم كوفى بر مبناى فقهى از سوزاندن مصاحف خرده گرفته و به عنوان ايرادى بر عمل عثمان، كه مورد ادعاى اهل سنت است مى‏گويد: دليلى براى سوزاندن مصاحف نبوده است، مگر آن‏كه مدعى شويم كه در آن قرآن‏ها عبارت‏هاى خاصى بوده است: «لانه لا يخلو من ان يكون فى تلك المصاحف ما هو فى هذا المصحف او كان فيها زيادة عليه فان كان فيها ما هو فى ايدى الناس فلا معنى لما فعله بها . . .» ، (ص‏53 .) لحن عبارت به خوبى جدلى بودن متن را نشان مى‏دهد . مهم‏تر آن‏كه ابن شهر آشوب در اثر خود مناقب آل ابى طالب چند عبارت از كتاب مفقود شده ابو القاسم كوفى با نام الرد على اهل التبديل فيما وقع من اهل التاليف (بنگريد به: الذريعة، ج‏10، ص‏187- 188) نقل كرده است . يك عبارت اين است: «فصل فى ذكره عليه السلام فى الكتب: ابوالقاسم الكوفى فى [كتابه ] الرد على اهل التبديل ان حساد على (ع) شكوا فى مقال النبى (ص) فى فضائل على (ع) فنزل فان كنت فى شك مما انزلنا اليك (يعنى فى على) فاسال الذين يقرؤون الكتاب من قبلك (يعنى اهل الكتاب عما فى كتبهم من ذكر وصى محمد فانكم تجدون ذلك فى كتبهم مذكورا .) ثم قال: لقد جاءك الحق من ربك فلا تكونن من الممترين و لا تكونن من الذين كذبوا بآيات الله فتكون من الخاسرين (يونس، 94- 95) (يعنى بالآيات ههنا الاوصياء المتقدمين و المتاخرين)» . مناقب آل ابى طالب، تحقيق د . يوسف البقاعى (بيروت، 1412ه/1991م)، ج‏2، ص 287 . رك: همان، ج 3، ص 132 و ج 4، ص 457- 458 (كه دو نقل ديگر از اين كتاب را آورده است .) عبارت «يعنى‏» ، به عنوان توضيحى در داخل آيات ذكر شده است، به هيچ وجه قرائت‏خاص آيه نيست، بلكه تفسير آن است . عبارت‏هايى كه بر قرائت‏خاص آيه دلالت دارد، در برخى موارد اين گونه است: «نزل جبرئيل فى على، هكذا نزلت، خلاف ما انزل الله، فيما حرف من الكتاب الله‏» و عبارت‏هايى از اين قبيل . رك: مقاله زير:
Bar-Asher, M. M, [Varint reading and aditions of the Imami-Sha to the Quran], Israel Orintal Studies, 13 (1993) pp. 39-47.
[مترجم]
183) خصوصا بنگريد به: حسين نورى، فصل الخطاب، ص‏325- 328، كه در آن‏جا او در حمايت از نظرى كه پيش از اين، ذكر شد، دوازده‏دسته روايات را به ترتيب ذيل به عنوان برهانى بر صحت نظرش آورده است: 1 . روايات سنى كه در آنها گفته شده، آنچه در مورد دين‏هاى قبلى رخ داده است در مورد اسلام نيز رخ خواهد داد (ص‏35- 73) ; 2 . روايات سنى درباره جمع‏آورى قرآن (ص‏73- 82) ; 3 . روايات سنى درباره نسخ‏التلاوة (ص‏82- 97) ; 4 . روايات سنى درباره تفاوت ترتيب مصحف على (ص‏97- 110) ; 5 . روايات سنى درباره تفاوت‏هاى مصحف عبدالله بن مسعود و مصحف عثمانى (ص‏112- 121) ; 6 . روايات سنى درباره اندازه مصحف ابى بن كعب (ص‏121- 126) ; 7 . روايات سنى درباره سوزاندن مصاحف به دستور عثمان (ص‏126- 148) ; 8 . روايات سنى درباره حذف و نقصان بخش‏هايى از قرآن حاضر (148- 160) ; 9 . روايات شيعى دال بر ذكر نام على و اهل بيت پيامبر در كتاب‏هاى آسمانى (ص‏160- 86) ; 10 . روايات سنى درباره تفاوت قرائت (ص 186- 211) ; و 12 . روايات شيعى درباره مدعاى تصحيح برخى آيات خاص (ص‏227- 328 .) همچنين منقولات شيعى اندكى در برخى فصول اوليه ذكر شده است . آن‏گونه كه در اين خلاصه فصول روشن است، استدلال اساسا مبتنى بر منقولات سنيان در اين مورد است (جعفريان، همان، ص 71- 67 . همچنين بنگريد به: محمد صالح المازندرانى، همان، ج‏11، ص‏72; ابن معصوم، رياض السالكين، ص 402 .)
184) See, Kohlberg, Some notes, pp. 217-18.
185) جاحظ، حجج النبوة، در مجموعه رسائل الجاحظ، تحقيق عبدالسلام هارون (قاهره، 1384ه)، ج‏3، ص‏221- 281، ص 223 .
186) خياط، الانتصار، ص 6، 41، 107، 159، 164 . بايد توجه شود كه عبارت‏هاى رد القرآن يا مخالفة النص كه در اين كتاب در استدلال‏هاى برضد برخى از ديدگاه‏هاى شيعيان ظاهر مى‏گردد، هيچ ربطى به مسئله حذف و تبديل متن قرآن ندارد، بلكه اين عبارت‏ها به تخطئه نظر شيعه در مقابل ديدگاه سنيان درباره برخى آيات چون آيات 40 و 100 از سوره توبه و آيه 18 از سوره فتح درباره عدالت صحابه پيامبر و مسائل مشابه است . مورد مشابه خبرى از ابن عبدربه (العقد الفريد، ج‏2، ص‏410) است كه «الرافضة حرفت القرآن‏» . اين اشاره به راهى دارد كه شيعيان در تفسير برخى آيات قرآنى در حمايت از عقايدشان استفاده مى‏كردند كه در برخى موارد تفاسير آيات خارج از متن بوده است، حداقل از نظرگاه سنيان . نقل شعبى در انتهاى همان صفحه العقد الفريد، درباره «تاويل الرافضة فى القرآن‏» اين مدعا را تاييد مى‏كند . همين مسئله بايد درباره گفته حسن بن محمد بن حنفيه كه «السبائية حرفوا كتاب‏الله‏» (بنگريد به: كتاب الارجاء، تحقيق ژوزف فان اس در مجله Arabica شماره 21، سال 1974، ص 20- 25، ص 24) در نظر گرفته شود . نظرى كه او به شيعيان نسبت داده كه مى‏گويند: «پيامبر نه اصل از قرآن را دريغ داشته است‏» ظاهرا ربطى به موضوع مقاله ما ندارد .
187) ابن طاووس، سعد السعود (نجف، 1950م)، ص‏144 منقول از تفسير القرآن جبايى .
188) باقلانى، همان، ص‏310 .
189) باقلانى، همان، ص 258 به بعد .
190) باقلانى، همان، ص 603 .
191) عبدالجبار، تثبيت دلائل النبوة، تحقيق عبدالكريم عثمان (بيروت، 1966م) ص 131 .
192) همو، المغنى، ج 20، بخش اول، ص 38 .
193) به عنوان مثال بنگريد به: حاكم الجشمى، رسالة ابليس الى اخوانه المناحيس، تحقيق حسين مدرسى (قم، 1985م) ص 135 .
194) به عنوان مثال بنگريد به: عبدالقاهر البغدادى، همان، ص 274 . همچنين زركشى، همان، ج‏2، ص‏127 به نقل از الانتصار باقلانى .
195) ابن‏حزم، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل (رياض، 1982م)، ج‏5، ص‏4 .
196) اسفراينى، التبصير فى الدين، ص‏41 .
197) موارد مهم عبارت‏اند از رشيد رضا، السنة و الشيعة (قاهره، 1347ه/1928م)، ص‏43، 55، 65; محب‏الدين الخطيب، الخطوط العريضة (جده 1380ه/1961م) ص‏8- 14; قاسمى، الصراع بين الاسلام و الوثنية (قاهره، 6- 1375ه)، ج‏1، ص‏374; احسان الهى ظهير، الشيعة و السنة (رياض، بى‏تا) ص 152- 177; همو، الشيعة و القرآن (لاهور، 1983م) سراسر كتاب; ابوالحسن الندوى، سورتان متضادتان، ص‏79- 80 .
198) See his Die Richtungen der Islamischen Koranaslegung, Leiden (1952) pp. 270-76.
199) بنگريد به: عبدالجليل قزوينى، همان، ص 135 . اين داستان تنها به نقل از سنيان در كتاب سليم بن قيس، ص 108 نقل شده است . همچنين ابومنصور الطبرسى، الاحتجاج، ج‏1، ص‏222 و فضل بن شاذان در استدلال‏هايى بر ضد سنيان، آن را نقل كرده‏اند . الايضاح، ص 11- 212 . مؤلف محترم تذكر داده‏اند كه نخستين كسى كه نقل اين داستان را به شيعيان نسبت داده، قاضى عبدالجبار در شرح الاصول الخمسة است . زمخشرى نيز مطلب خود را از قاضى عبدالجبار گرفته است . مفسران بعدى نيز از زمخشرى اين مطلب را نقل كرده‏اند . به عنوان مثال، رك: قرطبى، جامع الاحكام (قاهره، 1388ه)، ج‏14، ص‏113; نسفى، مدارك التنزيل (بيروت، 1996م)، ج‏3، ص 425 . [با اين حال سرتاسر كتاب شرح الاصول الخمسة را جست‏وجو كردم، اما چنين مطلبى را نيافتم . مترجم] . حاكم جشمى (متوفاى 494ق) در رسالة ابليس الى اخوانه المجبرة ص 98 (چاپ بيروت) عقيده به تحريف قرآن و نقل داستان خوردن بخشى از قرآن توسط بز عايشه را به مجبره، نامى كه او در اشاره به سنيان اهل حديث‏به كار مى‏برد، آورده است .
200) بنگريد به: زمخشرى، همان، ج‏3، ص‏518 .
201) زمخشرى، همان، ج‏3، ص 518; «و اما ما يحكى ان تلك الزيادة (آيه حذف شده) كانت فى صحيفة فى بيت عايشه رضى الله عنها، فاكلته الداجن من تاليفات الملاحدة و الروافضة‏» . عبدالجليل القزوينى، همان، ص 133 از مؤلف سنى بعض فضائح الروافض نقل كرده است كه گفته: «و گويند (يعنى شيعيان) كه بسى از قرآن را بز عايشه بخورد» .
202) زرقانى، مناهل العرفان، چاپ سوم (قاهره، بى‏تا)، ج‏1، ص‏280 [قبل از وى باقلانى (م 403ق) بر شيعه به‏واسطه اين قرائت‏خرده گرفته است . رك: باقلانى، نكت الانتصار، ص‏107 . مترجم] .
203) بنگريد به قبل، ص‏66، پى‏نوشت‏6 . براى فزون‏تر بودن شمار آيات قرآنى در متن اصلى; درباره اندازه اصلى سوره احزاب، بنگريد به قبل، ص‏66، پى‏نوشت 5 . [در هنگام نگارش اين مقاله كتاب فضائل القرآن نوشته ابوعبيد قاسم بن سلام (م‏224ه) هنوز به چاپ نرسيده بود . در اين كتاب مطالبى وجود دارد كه فرض مؤلف را تاييد مى‏كند . به عنوان مثال رك: همو، فضائل القرآن، تحقيق مروان العليه، محسن الخرابه و وفاء تقى‏الدين، (بيروت، 1415ه/1995م) ابواب: تاليف القرآن و جمعه و مواضع حروفه و سوره (ص‏280- 288) ; باب الرواية من الحروف التى خولف بها الخط القرآنى (ص 289- 319) ; باب ما رفع من القرآن بعد نزوله و لم يثبت فى المصاحف (ص‏320- 327 .) چند قرن بعد، ابن‏حجر عسقلانى نيز كتابى در مورد فضائل قرآن نگاشت . جالب توجه اين است كه بر خلاف ابوعبيد در قرن سوم، او بابى در كتاب خود دارد كه دقيقا نشانه تحول فكرى اهل سنت است . رك: ابن‏حجر، فضائل القرآن، تحقيق الدكتور السيد الجميلى، (بى‏جا، 1986م) باب من قال لم يترك النبى (ص) الا ما بين الدفتين، ص‏134- 136 . تذكر اين نكته ضرورى است كه باقلانى به كتاب فضائل القرآن ابوعبيد اشاره كرده و مطالب آن را ضعيف دانسته است . رك: باقلانى، نكت الانتصار لنقل القرآن، تحقيق محمد زغلول سلام (اسكندريه، 1376ه) ص‏101 به بعد . مترجم] . عبارت‏هاى جدلى ابن‏شهر آشوب نيز جالب توجه است وى در مقام مجادله با اهل سنت مى‏نويسد: «فذكر الغزالى ذلك فى الاحياء الا انه اعتذر (يعنى در مقام دفاع از عثمان) له فقال: و قد حرق عثمان مصحفين، ثم قال: لكثرة القرآءة فيها . فان كان زيادة على ما فى ايدى الناس فقصد لذهابه لقد قصد الى ابطال بعض كتاب الله و تعطيل بعض الشريعة و . . .» مثالب النواصب، ص‏472 . در جاى ديگر نيز مى‏نويسد: «و انكرتم ان يكون بسم الله الرحمن الرحيم من القرآن الا التى فى سورة النمل و طعنتم فى ذلك على ابى بكر و عمر و عثمان فيما وضعوه فى صدر كل سورة لما جمعوه على زعمكم، فان قلتم انهم اثبتوا فيه ما ليس فيه لقد هلك من زاد فيه و ان كانت من القرآن لقد كتمتم آية من كتاب الله و اعجب من هذا انكم تكتبونها فى المصاحف و لا تقراونها فى الصلوة و تقولون فيها آمين و لا تكتبونها فى المصاحف‏» (همان، ص 56 .) «و زعمتم انه (يعنى عثمان) جمع القرآن و قال الله تعالى ان علينا جمعه و قرآنه، فاذا قرآناه فاتبع قرآنه . على ان لفظة القرآن يدل على خطابه . . . و رويتم انه لم يحفظ القرآن احد من الخلفاء و كيف يجمع من لم يحفظ او يحفظ غير مجموع‏» (همان، ص‏468 .) در جاى ديگر مى‏نويسد: «فان كان الامر على ما رويتم لقد ذهب عامة القرآن و ارتفعت الثقة لوسمعت اليهود او الزنادقة هذه الاخبار لكان لهم الشبه التى تروون بها على الاسلام و فى كتاب التحريش انه قيل للحسين بن على عليهما السلام ان نعثلا زاد فى القرآن و نقص منه . . . فقال الحسين: انا مومن لا نقصت . .» (مثالب النواصب، ص 265 .) [مثالب النواصب، ابن‏شهرآشوب، نسخه خطى، تحرير به سال 845ق، نسخه زيراكس از كتابخانه ناصريه لكنهو، موجود در مركز ميراث اسلامى، قم . مترجم]
204) نهاية الاصول، ص‏483- 484 .
205) عبدالرحمن محمدى هيدجى، مطبعه علميه، قم، 1363ش .
206) رجال نجاشى: ص‏418، رقم 1117، البته مى‏افزايد: «وكتبه قريبة‏» .
207) بصائر، ص‏71، حديث 4; كافى، ج‏1، ص‏276، حديث‏1; ص‏414، حديث‏8; ص‏416، حديث‏22; ص‏421، حديث‏45; تفسير قمى ج‏2، ص‏197 (سوره احزاب)، ص‏301 (سوره محمد)، ص‏377 (سوره تحريم .)
208) رجال نجاشى، همان‏جا، فهرست‏شيخ طوسى، تصحيح سيدعبدالعزيز طباطبايى، قم، 1420، ص‏460، رقم 734 . در ميان كتب معلى بن محمد كتاب‏هاى ديگرى هم ديده مى‏شود كه بى‏ارتباط با موضوع روايات فوق نيستند، ولى احتمال اخذ از اين كتب بعيد به نظر مى‏رسد، مثلا كتاب الدلائل معمولا به ذكر معجزاتى كه دليل امامت ائمه است مى‏پردازد و به آيات نازله در شان ائمه كارى ندارد .
209) به خصوص در باب‏هايى كه آيات قرآنى را به ائمه معصومين - عليهم‏السلام - تفسير مى‏كند، همچون «باب فى ان الائمة شهداء الله عزوجل‏» (ص‏190)، «باب ان الائمة هم الهداة‏» (ص‏191)، «باب ان الائمة هم العلامات التى ذكرها الله عزوجل فى كتابه‏» (ص‏206)، «باب ان اهل الذكر الذين امر الله الخلق بسؤالهم هم الائمة‏» (ص‏210)، «باب فى ان من اصطفاه الله من عباده واورثهم كتابه هم الائمة‏» (ص‏214)، «باب ان النعمة التى ذكرها الله عزوجل فى كتابه الائمة‏» (ص‏217 .)
210) رجال شيخ طوسى، ص‏363، رقم 5289 .
211) رجال نجاشى، ص‏365، رقم‏987 .
212) مجمع الرجال، ج‏5، ص‏219 .
213) رجال‏كشى، ص‏375، رقم 74 . ابن‏غضائرى هم او را «كذاب غال‏» دانسته (مجمع‏الرجال، ج‏3، ص‏168)، نجاشى درباره وى مى‏گويد: «غمز عليه وقيل: كان غاليا كذابا . وكذلك ابنه محمد لايعمل بما انفردابه من الرواية‏» (ص‏182، رقم‏482 .)
214) بصائر، ص‏71، حديث‏4; كافى، ج‏1، ص‏416، حديث‏23 .
215) كافى، ج‏1، ص‏422، حديث 47; ج‏8، ص‏5، حديث‏11; ص‏57، حديث 18; تاويل الآيات، ص‏698 (سوره معارج .)
216) نام متهمان به غلو از اهل بصره كه در كتب رجال يافته‏ايم:
- احمد بن محمد السيارى (مجمع الرجال، ج‏1، ص‏149 و نيز رجال نجاشى، ص‏8، رقم‏192; فهرست طوسى، ص‏57، رقم‏70 .)
- اسحاق بن محمد البصرى (رجال‏كشى، ص‏18، رقم‏42; ص‏322، رقم‏584; ص‏326، رقم‏591; ص‏530، رقم‏1014 .)
- خلف بن محمد ماوردى (مجمع الرجال، ج‏2، ص‏272 .)
- عبدالله بن عبدالرحمن الاصم (مجمع الرجال، ج‏4، ص‏176، رجال نجاشى، ص‏217، رقم‏566 .)
- عبدالله بن القاسم البطل (رجال‏كشى، ص‏326، رقم‏591; رجال نجاشى، ص‏226، رقم‏594 .)
- محمد بن جمهور العمى (محمد بن الحسن بن جمهور العمى) (مجمع الرجال ج‏5، ص‏186، رجال طوسى، ص‏364، رقم 5404، و نيز رجال نجاشى، ص‏337، رقم 901; فهرست طوسى، ص‏412، رقم‏627 .)
- محمد بن الحسن بن شمون (رجال‏كشى، ص‏322، رقم 584; (مجمع الرجال، ج‏5، ص‏187; رجال طوسى، ص‏402; رقم 5905; رجال نجاشى، ص‏335، رقم‏899 .)
- محمد بن سليمان بصرى ديلمى (مجمع الرجال، ج‏5، ص‏219; رجال طوسى، ص‏343، رقم 5106 .)
- محمد بن صدقة (رجال طوسى، ص‏366، رقم‏5448 .)
- معلى بن راشد العمى (مجمع الرجال، ج‏6، ص‏112 .)
- يوسف بن السخت
غير از اينان افراد ديگرى از اهل بصره تضعيف شده‏اند كه تنها به نام آنان اكتفا مى‏كنيم: حسن بن اسد طفاوى، صالح بن على بن عطيه، عبدالله بن محمد بلوى، عبدالملك بن منذر عمى، عمر بن عبدالعزيز، عمرو بن جميع، معلى بن محمد، ابوطالب ازدى .
گفتنى است قصد ما آن نبوده است كه ضعف اين گروه يا غلو گروه نخست را مسلم بينگاريم، بلكه تنها نسبت غلو و تضعيف به آنها را كه در كتب رجال مطرح بوده است‏بيان كرده‏ايم .

مقالات مشابه

نقد و بررسي روايتي در تحديد قرآن به سه بخش

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمحدثه ایمانی

نقد كتاب مقدس: خاستگاه تاريخي ـ معرفتي و تأثير آن بر مطالعات قرآني

نام نشریهمعرفت ادیان

نام نویسندهجعفر نکونام, نفیسه امیری دوماری

تعارض اختلاف قرائات و عدم تحریف قرآن

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهسیدمرتضی پور ایوانی